سخته فراموش کردن کسی که دوستش داری نمیدونم اصلا میشه اسمشو عشق گذاشت یا دوست داشتن
برای
کسی که حتی نمیتونه حرفشوصادقانه بزنه و کارش فقط توهین کردن و تحقیر و کوچیک کردنه
دوس داشتنی که جواب داده نشده باشه، ته دل آدم میمونه معمولا برای همیشه،ولی دوس داشتنی که نصفه نیمه جواب داده شده باشه،ازبین میره،گاها نفرت میشه
از حس دوست داشتن دارم متنفر میشم از ادم های مثل تو از جنس تو(البته این تعمیم دادن خطرناکه) همه که مثل تو بیشعور نیستن
نمیدونم شاید توی 18 سالگی یه اشتباهی کردم.
بدون این که طرف مقابلم رو بشناسم اسم این علاقه رو گذاشتم دوست داشتن
بعد از هزار بار بخشیدنت و هزار برا بار دلیل اوردن برای بخشیدنت اخر کارت میرسه به نفرت
سعی کن دورو نباشی
سعی کن کاسب و شیاد نباشی
کاش بدونید که چقدر یه حرف کوچیک خوبتون، میتونه حال یه نفر رو خوب و زیر و رو کنه و
یه حرف بدتون، حال یه نفر رو برزخ و بد
دختر جان ابرو رو خوردی حیا رو قی کردی
خیلی به خودت مغروری به نظرم اختلال شخصیت خودشیفته ونمایشی داری
اخه یه دختر چقد میتونه پررو باشه
لعنت به تو که هیچ فقط حرفاتو رک وراست نمیزنی
و کارت فقط سواستفاده کردنه و کاسبی
اون کیه که با تو ازدواج کنه که اخلاق گندتو تحمل کنه
ثبات شخصیت نداری بنده خدا؛ از اختلالات روانی رایج بین اسکیزوفرنی حاد مزمن بگیر،تا فوبی و پانیک دوگانگی و سه گانگی شخصیت همه رو داری
بیشتر مشکل آدما توی رابطه به خاطر کارایی که میکنن و حرفایی که میزنن نیست، بیشترش به خاطر کارایی که نمیکنن و حرفایی که نمیزننه
گفت (.)مهم نیس که آدما توی طول زمان بهتر میشن یا بدتر، چون در هر صورت آدم هر کسی رو همونجوری که روز اول باهاش آشنا شده و دوستش داشته، دوست داره
و چقدر چندش و گند این حساین که تو رو تو ذهنم دو تا می بینم یه نفرخوب یه نفر بد نمیدونی بلاخره دوسش داری یا ازش متنفری؟
.و هی درجا میزنم تو این تناقضی که به وجود آوردی
از یه جایی به بعدم دیگه چیزی به اسم حال خوب وجود نداره، کلا یه حال بد داریم و یه حالی که بد نیس
یه مماس میگه
گفتی وقتی رفتی دیگه برنگرد، که تو نه اون آدم رفتهای و نه من اون آدمیم که وقتی رفتی، که نه تو اون آدم برگشتهای و نه من اون آدم برگشتنت
اما دریغ از حتی یه فوش - یا یه حرف صادقانه از تو
به خدا اگه چندتا فوش و ناسزا میدادی حالم خیلی بهتر میشد.
یا حرف دلتو هر چی که باشه
اما چه کنیم از ادما های دورو. که همیشه ادما رو تو سردرگمی قرار میدنو سواستفاده می کنند.
پیش نوشت: این نامه مجموعه ای از گزین گویه های نویسندگان بزرگ و همچنین نوشته های دوستان (شاهین کلانتری )و اضافات خودم هستش که به صورت نامه درآورده ام.
دختر قشنگم
و شاید پسر مهربونم
سلام
ما آدم های دارای روحی سرکش و ناآرامیم که در جستجوی بهترین ابزار برای بیان خویشتن ایم و اگر نتوانیم خود را با کلمات توضیح بدهیم در ورطه و غرقاب پوچی و ناامیدی فرو می رویم حالا چه در بیان عاطفی برای جنس مکمل ات باشد.یا در ستایش پروردگارت
دلم می خواهد همانند مری شلی (Marry Shelley 2018)
از خواب که پا شدی بنویسی از خوابی که دیدی از روزی که برتو گذشت
من هم نصیحتی که پدرش به مری کرد رو برای تو می کنم.
پدرش اون رو دعوت می کنه که تا فقط یک کپی کننده از ایدهها و نوشتههای دیگران نباشه و پیرو خودش باشه و خلق کنه
و میگه که:
خودت را از افکار و سخنان دیگران رها کن،مری؛ صدای خودت رو پیدا کن
دلم می خواهد تمام موفقیت ها و شکست هایت را یادداشت کنی تمام درس هایی که از گفته های دیگران در کوچه و خیابون یا معلمت سر کلاس یاد میگیری بنویسی از تمام دلتنگی هایت و لحظه های شگفت انگیزی که در زندگیت داری
در نامه قبلی ام در باب کتاب خوانی برایت نوشتم اما در این نامه می خواهم به این تاج (قلم)و تخت پادشاهی(کاغذ) اشاره کنم.
مِدادُ الْعُلماءِ اَفضَلُ مِن دِماءِ الشُّهداءَ؛ قلم دانشمندان، ارزشمندتر از خون شهداست».
و ایمان می آوریم به قلم» و نگارش.
قلم پل اندیشهها و فضایل است چنانکه پل بیماریهای فکری و رذایل هم میتواند باشد پس حواست باشد پا به تله ی بیماری های فکری ندهی
کیمیاگران میدان نوشتن، همه از یک خاندانند؛ از خاندان بزرگی ها و انسان ستایی ها، از شاهراه مهرگستری و روح نوازی. از حافظ و مولانا و نظامی گرفته تا نیما یوشیج و سهراب سپهری و سیدحسن حسینی
خود ارتقا بخشی فکری جز با نوشتن صورت نمیگیرد.
به قول حسن کامشاد در کتاب حدیث نفس»، نوشتن برای تسکین خویشتن است.
بگذار نوشتن مشوق اصلی تو باشد
بنویس تا زنده بمانی، تا ابد! کلمهها مرگ ندارند!
گاهی تنها چیزی که برای ادم مانده است و ادم را نجات میدهند؛
کلمات ونوشتن هستند
گفتن و خلاص شدن از دست چیزهایی که ادم را از درون می خورند.
فریدون مشیری» میگوید:
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست
خوشترین مایهی دلبستگی من با اوست
زندگی ارزش نوشته شدن را دارد. همانگونه که شاملو» میگوید: من با تو رویایم را در بیداری دنبال میگیرم»
آوارهایم و جُز نوشتن، سرپناهی نیست
این روزها که در بساطِ عُمر، آهی نیست
به راه بادیه نوشتن، به از خواندن باطل
در حوالی این دنیا . . .
نه صادق ، به زندگی هدایت شد . .
نه فروغ ، از نا امیدی به امید رسید . .
و نه سهراب ، قایقی ساخت تا به شهر رویاهایش برسد !
قلم و کاغذ ؛ کارشان بازیست با ذهن . .
تا روزمان را به شب و ماهش دلخوش کند ! !
" خوشبخت " باش . . .
همان باش که میخواهی . . .
اگر دیگران آن را دوست ندارند . . .
بگذار " دوست نداشته باشند " . . .
ولی تو همیشه " همانی باش که خودت دوست داری "
چه بیایی چه نه همیشه جایت اینجاست جایی که هر نیمه شب واژگانم در هوایت می ریزند از سر و روی قلمم؛ راستی مگر تو رفته ای ازدلم اصلا که من منتظر برگشتنت باشم
دوستدارت شاید پدرت
نامه های قبلی
-نامه ای به فرزندم ای کاش تو هم مثل بهار قصه نفس باشی
- نامه ای به فرزندم در باب فیلم و سریال دیدن
-نامه ای به فرزندم در باب کتابخوانی
یه چند سالیه که با صدا و سیما قهر بودیم
دیدین که خیلی ها میگن ما اصلا تلویزیون نگاه نمی کنیم پزشو هم میدن که آره ما همانگار خیلی کلاس داره
ولی خوب چکار کنیم وقتی برنامه خوب نباشه برای چی باید بشینیم وقتمون رو تلف کنیم
بعد از مدت ها یه برنامه خوب از شبکه چهار دیدم البته این هیجده قسمتی هم که پخش شده همه رو دانلود کردم وگرنه پای تلوزیون ندیدم و ننشستم
یه برنامه توپ و عالی به سردبیری و مجری گری پیام فضلی نژاد
موضوع برنامه گفتگوی چالشی با متفکران و اندیشمندان و هنرمندان ایران امروزه
برای رفقایی که در جستجوی بحث های اساسی در حوزه های ی و فلسفی و دینی هستند.
اکانت توییتر برنامه شوکران
@ShokaranTv
اکانت توییتر پیام فضلی نژاد
@Fazlinejad
تو توییتر یه شوخی هم با پیام فضلی نژاد کردیم که البته گفتیم توییت طنز بود
بزارید= غلط املایی =بذارید درسته
البته به غیر برنامه شوکران –یه 250 تا مستند هم دانلود کردم تو این چند روزه که سر فرصت ببینم
یا برنامه خشت خام (تاریخ انلاین)حسین دهباشی رو هم از 44 قسمتی که پخش شده 39 قسمت رو دیدم و دانلود کردم.
اما از مهمون های برنامه بگم
از پرویز خرسند بگم یار غار علی شریعتی
از خاطراتشون از کتاب هاش از زندان بودنشون
من که پرویز خرسند رو نمی شناختم اما تصمیم گرفتم همه کتاب هاشون رو بخونم.
قوى ترین نویسنده اى که به تعبیر دکتر شریعتى 'نثر امروز را در خدمت ایمان دیروز ما قرار داد'
یا از عبدالله انوار
حکیم ٩٤ ساله، شارح، مترجم، نسخه شناس، فهرستنویس، ریاضیدان، از نویسندگان لغت نامه دهخدا و رئیس سابق نسخ خطی کتابخانه ملی
و دردناک تر از همه این که
این بزگوار
شرح و
ترجمه ۲۲ جلد کتاب شفای
از ابولقاسم علیدوست و حمید پارسانیا بگم که موضوع برنامه شون فقه و حکومت ،، جامعه سکولارو.بود
و دو تایشون که کلی کتاب نوشته بودن
و یا از مهمون های خانم -نوشین انصاری که در مورد کتاب و کتابداری بود یا خانم ایران درودی نقاش،نویسنده کارگردان برجسته کشورمون
این همه متفکر و دانشمند تو کشورمون بوده که من نمی شناختم ای وای .
دوست داشتم جای هر کدوم از این مهمون های برنامه بودم و مثل هر کدوم یه سه یا چهار زبان دنیا مسلط بودم و یه کتاب خونه بزرگ هم داشتم
یا پروفسور کریستین بونو
فقط به جمله کوتاهی از خودشون
گفتم اگر
١٠ مرجع تقلید را براى سخنرانى به شانزلیزه فرانسه بیاورید، نمیتوانند کسى را مسلمان فقه، میگویند به من چه؟ چه کار دارم به این مسائل؟ در حالى که عقل، مشترکِ بشر است
اما حیف
اینقدر راجب به اینا مطلب زیاده که خودم بعد تموم شدن برنامه راجبشون چند صفحه word
یادداشت برداشتم که همه رو اگه اینجا بنویسم که خودش ده تا پست جداگانه میشه
خلاصه هر کی اگه خواست میتونه خلاصه من از حرف هاشون رو که برای هر مهمون
یک صفحه درست کردم براش بفرستم یا ایمیل کنم.
از وقتی با توییتر آشنا شدم میخوام بقیه رو یه جورایی متقاعد کنم که اینستاگرام و تلگرام رو ترک کنند و به این شبکه اجتماعی بیان
اما .
تلگرام درسته که یه پیام رسانه و اگه غیر از این ازش استفاده کنی زندگیت تباهه
من با بودن تو توییتر با یک تیر چند تا نشون میزنم
تو توییتر کلماته که حکومت می کنند
و فاخر نویس ها و اهل قلم های زیادی اونجا حضور دارند
نمونه توییت های یه فاخر نویس
(جناب شفیعی کدکنی
تصدقت!
کتابت را نده به نشر کارنامه. نشر کارنامه کتاب چاپ نمیکند؛ کالای زینتی میفروشد. قیمت هر صفحهاش قیمت زعفران است. شما که واژههایت بوی زعفران میدهد، به فکر اضعف دوستداران باش. زعفران زعفران است چه در کاغذ کاهی چه در شیشه معرق.)
در واقع اونجا خیلی چیزها برای یاد گرفتن است
هم از نظر سواد رسانه ای ،هم کاری که در آینده قراره باید دنبالش برم،و هم تمرین نوشتن،و همین که دامنه لغاتم رو بالا ببرم و یا شاید بتونم برای آینده یه کتاب بنویسم و بازم خیلی چیز ها دیگه.
مقایسه فیس وتوئیتر با #تلگرام مث مقایسه شهر وروستاست همینقدر ابتدائی ومحدود یه شبکه پیام رسان نه شبکه اجتماعی بین المللی
عضو شبکه اجتماعی توئیتر شدم برای "نوشتن"،
ذاتِ نوشتن مسئله بود و به اشتراک گذاشتن آن
"مهم"، مخاطبین محافلی چون مرحوم
"فیسبوک" یا همین دوستِ پرسر و صدای
مرعوب کننده اش"اینستاگرام"، اهل خواندن
نبودند و نیستند، اینجا اما "فرق" میکند.حداقل
امیدوارم.
این ها به عنوان مثال فاخر نویس های گروه راستی هستند و در جنگ با
اصلاح طلبان توییت می کنند.
این هم بگم که
پروژه اینستاسازی_توییتر خیلی وقته که کلید خورده. با باند ،نود بده ،دایرکت و هنجار شکنی با عکس از بدن و بحث های توخالی و سطحی و فیو استار شدن زیبارویان بجای زیبا اندیشان.
نمیدونم
چرا این دخترایی که فحش میدن فیو استار میشن، یه سریم سوالای چرت و پرت میپرسن فیو استار میشن، اما ساز و کار امنیتی توییتر و
نشون دادن کامنت ها خیلی پیشرفته تر از اینستاگرامهاصلا نباید مقایسه کنم
با اینستاگرام
یه دنیاست برای خودش و در رقابت با فیسبوکه که تو این چند سال اخیر
به اولین و پراستفاده ترین شبکه تبدیل شده و گوی سبقت رو از همه شبکه ها گرفته
اما یه توییت دیگه دیدم
از یکنواختی و زندگی جینگیل پینگیل اینستاگرامرها خسته شدهاید؟
از دعواهای ی تویییتر افسرده شدهاید؟
از فیلتر تلگرام و فیسبوک و.کلافه شدهاید؟
همین الان برید پینترست! اصن یه دنیای دیگهست:) پ.ن. میترسم از روزی که رژیمچنجرها و تبلیغاتچیهای اینستاگرام اونجا رو هم فتح کنند!!
این هم بماند که هر چی حرفه تو تلگرام از توییتر میاد
اما سعی کردم فقط و فقط فاخر نویس ها رو دنبال کنم و از 80 فالوئرام همه فاخر نویسند.
به قول یه فاخر نویس و یه نویسنده کتاب:
توئیتر به من چه آموخت؟
بسیاری از ما - بیش از همه خودم - از مهارت تحلیل و درک متن بینصیبیم. خوانش ما عبارت است از نگاه سرسری به کلیات متن، روبرو کردن مفهوم ناقص برداشتشده با دمدستیترین عقایدمان و حکم دادن.
آموختن مهارت درک و تحلیل متن کار سختی نیست. اولا آشنایی مختصری با مقدمات دستور
زبان و معنیشناسی و بیان میخواهد، ثانیا توجه به فرامتنها و پیرامتنها و ثالثا تامل و تانی
حین خواندن این چیزها را باید در مدرسه یادمان میدادند، عوضش تاریخ جنگهای صدر اسلام را
آموختند
و باز هم یکی از بزرگان اهل قلم
اینستاگرام و توئیتر فقط دو ابزار هستند، این ابتذال ریشه در جامعه ی بیمار ما دارد و نه این ابزارها. صفحه های خوب در هر دو رسانه در اقلیت قرار دارند، اینستاگرام جولانگاه لوده هاست و توئیتر عرصه ی فحاشان؛ ابتذال در اینستاگرام عکس محور است و در توییتر واژه محور
,هرچه
رسانه بیشتر عمومیت پیدا کنه پست های بی محتوا و بعضا زرد در اونها بیشتر میشه,
مثل #اینستاگرام
اینستاگرام خیلی زیاد جولانگاه تصاویر و ویدیوها و افراد توخالی شده ( بلانسبت خوبان) که اگه برای تفکر جامعه خطرناک هم نباشن به شدت باعث زوال عقل و منطق و سطحی شدن کاربراش میشه.
اما رشته توییت ها برای من خاص هستن با موضوعات مختلف تاریخ،ت،هوش مصنوعی،فیلم ها ،
.
اینکه توییتر، بیش از هر چیز دیگری، بستر و مجرای ت روزمره است، دلیلش
چیست؟ آوردهٔ این توییتها و هشتگهای روزانه ی، چه از حیث فردی و چه
از حیث اجتماعی، چه چیزی است؟ آیا از اساس چنین بافتی، اقتضای نوشتن و
خواندن چیزهای غیری و غیرکوتاهمدت را دارد؟
مواظب باشید گرفتار افراد سطحی نویس نشید. وسطحی خون نباشید.
. مهم تر از این که شاید تا چند ماه اول خیلی وابسته بشید و اعتیاد اور هم است
بله طنز های فاخر،جملات ی فاخر و
رفیق روز بیقراری، بیقرارم
حرفایی برای کسی که نیست ،نمیدونم میخواست باشه یا نه،اصلا دلش با ما بود یا نه
بعضیا تنهان چون یکی ترکشون کرده و بالاخره یه روزی دوباره از تنهایی درمیان
بعضیا هم تنهان چون خودشون رو ترک کردن! بهترین آدم دنیا هم بیاد نمیتونه اینا رو از تنهایی
خودشون دربیاره!
ولی تنهایی ما از نوع اولشه
حال خود آدم خوب نباشه یه چیزه، حال اونکه دوسش داری خوب نباشه یه چیزه، اینکه نتونی
حالشو خوب کنی خودش کلا یه چیز دیگهس، استیصال داغان کنندهایه
تا آدم مال کسی نشه، همینجوری ول و نامعلوم و بی سر و تهه، دل آدم صاحاب میخواد، دل بی
صاحاب آدمو دیوونه میکنه آخرش
یکی هم نداریم بهمون بگه معلومه که خستهای، بخواب دیوونهی من»، ما هم بهش بگیم ولی
میارزید
اما ما از حال خوب فقط گیفاش رو داریم
بعضیا نمیتونن نبودن اونیکه دوسش دارن تحمل کنن و بی اختیار سمت ینفر دیگه کشیده میشن
تا نبودن اون آدمو جبران کنن
پس میخوای باشی یا نه.
این حجم از تنهایی تو نسل ما عجیبه شبیه همیم همدیگه رو میفهمیم ولی تنهاییم یه جای کار
میلنگه
دوستم میگفت نزدیک بشی، دور میشه ازت، دور بشی، فراموشت میکنه و اینجوری بود که ما رو
بلاتکلیف و در میانهی آمدن و رفتن و نامعلوم دوست میداشت
بعضی موقع های به خودم میگم یکی که دل بده تا پته دلمونو واسش رو کنیم» چیه که همونم نداریم.حیف.
اصلا میدونی چیه
اینکه حس کنی نمیخوادت، به مراتب از اینکه واقعا نخوادت، حس بدتریه، که همش دنبال اثبات و
ردشی و به هیچ نتیجهای هم نمیرسی آخرش، جز کلافگی و جر و بحث الکی
میدونی دوستم میگفت
آدم تا یه جایی واسه نزدیک شدن به آدما تلاش میکنه، از یه جایی به بعدش فقط دور میشه
ازشون، دور و سرد و بیحس و تلخ، چایی که روی میز یخ کرده باشه
میدونی
حرفای ناتموم مونده، آدمو تموم میکنن
میدونی
اون حرفای کوفتی رو که به طرف نمیزنید و جمعشون میکنید توی خودتون و تا به حد انفجار
نرسیدید به طرف نمیگیدشون رو، خیلی ساده به طرف همون موقع بگید و جلوی کلی اتفاقا و سوء تفاهمای بیمورد رو بگیرید
ای غایت مقصودم، ای نطق دلاسودم، ای لکنت زیبایم
فیلم زمینی دیگر(2011)
میدونی
دوستم میگفت نه اونقدر به یادمون هست که فراموشش نکنیم، نه اونقدر به یادش نیستیم که
فراموشش کنیم، شدیم مثل این لامپای مهتابی که هی زور میزنن روشن بشن و روشن نمیشن، پت پت میکنیم الکی
دل دادن سختترین کار راحت دنیاس، که یک لحظه اتفاق میوفته و یک عمر ادامه پیدا میکنه
مرا دلگرم کن، به بوسه ای، به آغوشی، به لبخندی، به نگاهی!، اصلا هیچ کدام از این ها هم که نه
، به کمی از بودنت، تنها کمی، نه حتی آنقدر که خودت هم دانسته باشیش
ما که همش دلمون تنگته، حالا تو هی نباش ببینیم آخرش کجای دنیا رو میگیری
ما حال خوب کن آدمایی هستیم که وقت حال بدمون حتی تلاشی هم برای خوب کردن حالمون
نمیکنن
بعضی شبا زیادی شبن، اونقدر که دلشوره و دلهره و دلتنگی همهی دنیا یهو میریزه توی دل آدم و
نه میشه بخوابی و نه میشه بیدار بمونی، فقط میشه زل بزنی به شب و منتظر بشی تا بگذره
میدونی
خواستن یعنی اونقدر بخوایش که دیگه هیچ جوری نشه که نخوایش
خواستن من اینجوری بود.
میدونی
آدم بیشتر از اونکه به محبت دیدن نیاز داشته باشه، به محبت کردن نیاز داره، موردشم فرقی نداره،
میخواد آدم باشه یا گل یا کاکتوس یا سگ و گربه و ماکیان
شایدم
عشق یکطرفه چیزی شبیه به آن است که آدمی برای چیزی که نمیداند چیست و برای کسی که
نمیداند کیست، بیهوده خویش را آزار دهد
جناب شجریان داره میخونه: دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن، به از این دار نگاهش که مرا
میداری، یعنی میخوام بگم ما که بحل کردیمت، اما تو هم کلا نگهش نمیداری، به از این و بدتر
از منش پیشکش
نمیدونم
وقتی کسی رو یادتون رفته، چه اصراری دارید که بهش ثایت کنید که یادتون نرفته، دیگه وقتی
بالای یک ماه از کسی خبری نگیری، افتادی توی سرازیری فراموش کردنش
یک بار همیشه اینو با خودم تکرار می کردم
سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو!
ای بیبصر!! من میروم؟؟ او میکشد قلاب را!!!
اصلا میدونی چیه
بعضیا هرچیم که برن بازم هستن، هرچیم که فراموش بشن بازم فراموش نمیشن، هرچیم که
نباشن بازم جاشون خالیه، همونان که به زندگی آدم رنگ میدن و زندگی آدم رو داغان میکنن،
همونان که به معماری آوار آدم میخندن و آدم زیر آوار از خندشون دلش باز میشه
میدونی
همونجایی که برا خودت نشستی و یهو میبینی داری بی اختیار بهش فکر میکنی و لبخند میزنی،
دقیقا همونجا دچارش شدی دیگه
ای کاش به قول خودت دل به دل راه داشته باشه
مثل همون دفعه هایی که اتفاقی تو خیابون می دیدمت وهمون روز قبلش خیلی می خواستم ببینمت
و از این که می دیدمت پرواز می کردم.
میدونی این دوستم خیلی حرف های قشنگ میزنه
میگه همینکه هنوز دلت براش تنگ بشه، یعنی هنوز امیدی بهش هست، اما بیشترش امید واهیه
نمیدونم راست میگه یا نه
میدونی
توی زندگی هرکسی حرفای تلخی هست که آدم دوست نداره با حرف زدن در موردشون دوباره زندشون کنه و تا وقتی که در موردشون حرف نزنه هم سبک نمیشه، تناقضی که همیشه آدم اونو رو شونههاش با خودش این طرف و اون طرف میبره و هی زیر بارش خمتر میشه
پس باید اینا رو می زدم وگفته میشدن
بعضی دردها هیچ وقت خوب نمیشن، فقط دردشون اونقدر کم میشه تا فراموششون کنیم، تا وقتی که به درد دیگهای دچار بشیم و همشونو با هم دوباره به یاد بیاریم و تیر بکشه جای همشون با هم و مچاله بشیم توی خودمون از دردش
یه زمونی همش این اهنگ همایون رو گوش می کردم
هر چه کویت دورتر، دل تنگتر، مشتاقتر» و تو درست در دورترین نقطهی دنیا ایستاده بودی و من، دلتنگترین آدم روی زمین
ولی میدونی چیه
دیوونهها که نمیتونن کسی رو فراموش کنن، نهایت کاری که بتونن بکنن اینه که خودشونو فراموش کنن تا اونی که فراموش نمیکنه رو فراموش کرده باشن
کمی اضافات خودم و همه "حرف های یک مماس"
اون وقت اینجا اگه یه نفر جواب رد بده یارو برمیگرده میگه فک کردی چه خری هستی! من نباشم سگ نمیاد سمت تو [ولی این خارجیا هم دیگه شور فرهنگ و شعور رو درآوردن
ههههههههههههبه قول پگاه و سایر دوستان:
در شبکه اجتماعی توییتر بزرگواری وجود دارد به نام "یک مماس"
یک مماس چیست؟ کاربری است که حرفای دل را به لغت تبدیل میکند و
من چقد دوستش دارم یعنی می خوام بگم
یه سری از دخترا اینطورن که پسر با احساس تو مایه های کاربر "یک مماس" میخوان با قیافه عالی و پول زیاد و عقل کم. که بتونن سوارش بشن.
حرف هایش حرف های دل خودمان هست. سخن دانی و سخنوری و چیره زبانی این موجود دوست داشتنی خاص است.یعنی
شیوه و کیفیت القای سخن این بزگوار متفاوت است. گاه سخن با نرمی و عطوفت، گاه با خشم و خشونت، گاه با وقار و گاه با ناز و عشوه ادا می کند.
توییت های این بزگوار موعظه انگیزشی نیستند اینا مطلب علمی اند.دوستان والا اگر بدانید.
رسیدن به این چنین بعد شخصیتی که این سیبیل قشنگ بهش رسیده کار هر ننه قمری نیست
در توییتی گفتم که اگر اگه همه ی ماها مثل این "یک مماس" هر چی حرف صادقانه تو دلمون بود بدون ترسیدن و مسخره شدن می زدیم چه به پدر و مادرمون،چه به معشوقه مون و چه به خودمون الان دنیا جای خیلی قشنگی بود -به همین سادگی-مهارت شیرین سخن گفتن را بیاموزید
"یک مماس" اندازه ندارد که چه شیرین سخنی
باغ طبعت همه مرغان شکر گفتارند
یعنی می خوام بگم منظور شاعر یعنی این که:
از آن پس نمیری که تو زندهای تخم سخن را پراگنده ای(فردوسی)
سمبل معروفش کاکتوس است.
و این هم کاکتوس هایش
اگه یه روزی توییت های این "یک مماس" به عنوان دایرة المعارف رابطه عاطفی یا مخ زدن دلبر ، یا ازدواج موفق تدوین شد.و به عنوان طرح ملی و علمی تو هر موضوعی که دیدگاه منسجم وروشن بهت میده منتشر شد.من خریدار اولش هستم.
به خاطر این میگم که اندیشه ورزی نامحدود ارائه کرده و آثار خود را جاودانه نموده است.
اما گفتاری با منتقدانش
من این توییت ها رو چسناله های عشقی نمیدونمو نمی بینم
احساسات، معانی، افکار و برداشتهایی که من می کنم از این نوشته های همه اش مثبت است.
این که این واژه ها را همیشه در توییت هایشان می بینید.
تباهی،حال بد،ندارم،ندرایم،تنهایی،جن،بی خوابی،دوست داشتن،دلتنگی،حال خوب
بغل، بوسه،و.
پشت این دریای کلمات معرفت است،درس اخلاق است. وفا است ، امید است ،بدانید ای دختر خانم ها .ای اقا پسر ها
بعضیها از کلمهها سوءاستفاده میکنند. استفاده میکنند فقط برای همان لحظهای که میخواهند کسی را راضی کنند. وقتی کلمهها را صرفا حروفی ببینی برای صحبت در لحظه، وقتی فراموش کنی پشت هر کلمه انرژیای نهفته است خودت را مسئول نمیدانی که به حرفهایت عمل کنی.
یعنی من
این .چسناله ها رو حالا هر چی شما اسمش را می گذارید. رو تبدیل می کنم به یک توصیه اخلاقی
این که ای مردان و ای ن بیاموزید، من باب فُزونی حرارت عشق باید از خود گذشت،و کلی چیز ها یاد گرفت
اما سخنی با او؟
سلام اهلی شیرازی
از خانه دلت چه خبر؟
گرم است؟
چراغش نوری دارد هنوز؟
خوبیت عیان است چرا باید سوگند خورم.
کاش من همه بودم و با همه ی اکانت ها تو را ریتوئیت میکردم! خطاب به یک مماس
ای
دو جهان از قلمت یک رقم
بی رقمت لوح دو عالم عدم
در کف من مشعل توفیق نه
ره به نهانخانه تحقیق ده
یک مماس جان
غارت جان گرمی رفتار تو
افت دل نرمی گفتار تو
یکی از فن هایت رضا چترزرین
پیش نوشت:
زنجان شروع یک بستری بوده برای خروجی ذاکرین بزرگ؛کلامی ها عینی فرد و حاج اصغر زنجانی
و این روزها حاج مهدلی رسولی
انسانی با اخلاص ،غیور و با قول ما با مرام، با ادب و تواضع خاصش
که با زبان حماسی و لطافتی که ترکی داره رنگ و بویی تازه برای عاشق شدن فرهنگ عاشورایی به جانمان بخشیده
مردی که جلوه وقار و غیرت رو با مداحی ها و صدای گرم و زیبایش به ما دوباره یادآوری می کند
مداحی که شاخصه یا شخصیت گرفته و با سبک دوست داشتنی و شنیدنی خودش لوای الرحیل حسین
را به گوش عالمیان می رساند.
البته اقای نریمانی هم از این قاعده پیروی می کنند.
نگاه او به رسانه منحصر به فرد شیعه "هیئت و مداحی " نگاهی رویکردیست."نگاهی هویت ساز "
سرمایه داران واقعی، فعالان فرهنگی و دینی هستند که به مردم خدمت می کنند
او یک سرمایه دار واقعی است
مهدی جان سلام
شفیع کدکنی درباره هنر می گوید:
هنر باید خواص پسند وعوام فهم باشه و هنر تو در در بازگو کردن مکتب و فرهنگ عاشورایی بی بدیل است.
جلسات حزن و سوگواری ات
جلسات حال کردن نیست اما جنس همراهیت با اهل بیت (علیهم السلام)مثل جنس اقامه صلاه هر تجمع برای حسین بن علی بار اصلاحی، روشنگری و بصیرت افزایی دارد. همان طور که نماز برای حال کردن نیست برای اقامه امر خداست.
همان طور که هدف از اقامه عزا؛ رسیدن به اقامه حق است.
زمان رفته ولی کرب بلا فرق نکرده است
لوا فرق نکرده است
یقین حرمله و شمر همین ال سعود است
که دریوزه درگاه یهود است
که اغوش به کفار کشیده است
و اردو یزدیان زمان کاخ سفید است
بدانید که تاریخ به تکرار رسیده است
آن درست قدم برداشتن که برای اهل بیت می گفتی و در آن قدم بر می داری ما را عاشق تر کرد حاج مهدی جان
نفست گرم و سلامت باشد
نزدیک اربعین است باز هم "عاشقان حرم موکب به موکب کاروان خدا می رود کربلایت را
برای هزارمین بار گوش می دهم
الگوئی که تو ارائه دادی می تواند سرمشقی باشد برای اینده جوانانی که می خواهند در راه تو قدم بردارند
تو خود تجسم اخلاقی بقیه اداتو در میارن
کار عمیق و هنرمندانه ات لایق ستایش است
به سینه هر که تمنای کربلا دارد
همیشه در دل خود روضه ای به پا دارد
کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد
پی نوشت:
سلام مهربانم عزیزتر از جانم
می خواهم از نظام پادگانی مدرسه برایت بگویم از این خانه فرسوده و کلنگی،از زندگی تستی از دوران سیاه و بیفروغ دانشآموزی خودم
از خانه ای که
سال های سال، ترکه، شلنگ یا خط کش چوبی و حتی فی جزو ابزار انفکاک ناپذیر معلمان و ناظم ها و مدیران مدارس بود. کودکان هم محکومانی بودند که به هر علتی باید مدام کتک می خوردند،
پدر و مادرها هم مشکلی با این وضعیت نداشتند و حتی گاه از معلمان و مسوولان مدرسه می خواستند که بچه هایشان را تنبیه بدنی کنند تا آدم شوند.
از خانه ای که هنوز کبوترهای نامه رسان در عصر ارتباطات تربیت می کند.و هنوز کودک آزاری روحی ،کودک ازار جسمی و.در آن روی می دهد
این ها تازه چند سال است مثل سوئد یاد گرفته اند که درجه بندی کودکان از طریق نمره دادن، به شخصیت آنها آسیب می رساند برای همین در مقاطع ابتدایی عالی وخوب و بسیار عالی داریم.
اما این را یاد نگرفته اند که درمقاطع ابتدایی به جای آموزش مسایل علمی پیجیده ، اسطوره ای و تاریخی متداول ؛ طریقه دست شویی رفتن و حفاظت از محیط زیست و آشنایی با طبیعت و کار تیمی را یاد بدهند.
پسرم یا دختر عزیزم
کار تیمی یعنی این که اگر خواستی در روزی های اول مدرسه بشینی نقاشی بکشی همه با هم این کار رو بکنید و این که مداد رنگی ها خودت رو هم به دوستت بدهی
پسرم زبان انگلیسی را هم یاد بگیر گرفتار بازی تهاجم فرهنگی هم نشو
باشد که دسترسی بهتری به منابع علمی داشته باشی
نمیدانم سعی کن فارسی رو درست حرف بزنی بعد مثل روسیه ای ها تو هم غیرت داشته باش روی زبانت
فرزندان عزیزم از عصاره میان فرهنگی عصاره بگیرید.
اگرعصاره گیری بین فرهنگی نمیدانید یعنی چه؟ می گویم یعنی شما از تمام آدم های کره زمین با فرهنگ های مختلف می تونید چیز های خوبی یاد بگیرید چه اموزش باشد چه فرهنگ اجتماعی باشد و یا
فرهنگ آموزش مشارکتی و مبتنی بر خرد جمعی و انجام پروژه های گروهی در کشورما فعلا که معنا ندارد انشالله بعدا داشته باشد
فرزندم
شاید از من سوال بپرسین که چرا به کشورهای اسکاندیناوی(فنلاند،سوئد،نروژ) که سرآمد جهان در آموزش و پرورش هستند مهاجرت نکردی؟ پاسخ های زیادی دارم برایتان این نامه را زمانی می نویسم که در اواخر 23 سالگی قرار دارم و پایان سربازی ام نزدیک است و
سبک و سطح و زندگی فقیرانه ای هم داریم اما
از طرفی دیگر شاید نتوانم این کار را بکنم اگر هم بتوانم با خود فکر می کنم که این کار خیانت به کشور خودم هست حتی اگه برم و برگردم
اما لذت رشد کردن و رشد دادن در چنین باتلاقی و رسیدن به قله موفقیت مزه ی دیگری دارد
عزیزانم
مدرسههایمان زنگ زده است، کتابهایمان زنگ زده است، ما خودمان هم زنگ زده ایم
شده ایم پیرو مکتب خوش باشیم و چس ناله کن هایی که که همیشه بذر ناامیدی،یاس،بدبختی را در جامعه می پاشونیم و برداشت می کنیم.
اما زمانی که استقامت و پایداری وسعی و تلاش در پیشبردن امری می رسد تبدیل می شویم به بردگان عصر دیجیتال(تلویزیون،تلگرام،اینستاگرام) که همیشه ول معطلیم در این شبکه ها و برای بار 366 امین بار اینستاگرامون رو بالا و پایین یا تلگراممون رو چک می کنیم
این ها همه تقصیر خودمان است همان طور که در چرا در دیزی بازه گفتم
وقتی یه چیزی مطالبه مردم میشه محصولش مهم میشه
و اکو سیستم طبیعی کشور به سمت توجه به اون میره اما فعلا شعار مردم شده رفتن به ورزشگاهو
از این همه تضاد دارم خٌل می شوم
باری فرزندم
روشنفکران و اندیشمندان جامعه هم یا تغافل می کنند یا واقعاً غافل اند
نی دانم ازتغافل یا کاهلی های خودمان بگویم یا بیخیال .
حرف های زیادی دارم نمی دانم این همه حرف ها و نامه ها را برایت نامه بنویسم؟ یا .
از کاسبانی بگویم که در صدا و سیمایی که ملوک الطوایفی اداره می شود وکلاس درس کنکور راه انداخته اند. و چنان روده درازی می کنندکه گویی مسهل هذیان خورده اند.و یا صنعت کنکور آزمایشی که در سال گردش مالی اش که بالغ بر 1000 میلیارد تومنه
به قول دوستمون صدرا اصلا این که بخواهی همه ابعاد وجودی آدمیزاد را در یک آزمون چرت چهار ساعته اندازه بگیری، کار احمقانهای است. مثل این است که برای حیوانات جنگل مسابقهی بالا رفتن از درخت بگذاری. معلوم است که میمون از شیر میبرد. ماهی که اصلا نمیتواند شرکت کند. اصلا لعنت به همه میمونها که شده اند مبدا اندازه گیری موفقیت.
پسرم یا دختر عزیزم فاصله بگیرین از بلاهت و کم خردی
مادامی که نظام آموزشی اصلاح نشود، همه کارهای دیگر در این کشور، کوبیدن آب در هاون است و مصداق این سخن سعدی بزرگ که فرمود:
خانه از پای بند ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
می دانم که این ها را در مدرسه یاد نمی گیری اما در خلوت خودت اگر بنشینی و مطالعه کنی ویا در خانه اگر همت کنی .می توانی.
گفتوگو کردن را، تخیل را، خلاقیت را، مدارا را، صبر را، گذشت را، دوستی با طبیعت را، دوست داشتن حیوان را، لذت بردن از برگ درخت را، دویدن و بازی کردن را، شاد بودن را، از موسیقی لذت بردن را، آواز خواندن را، بوییدن گل را، سکوت کردن را، شنیدن و گوش دادن را، اعتماد کردن را، دوست داشتن را، راست گفتن را و راست بودن را بیاموز
فرزندانم بدانید که
بخش قابل توجهی از یادگیری، از جنس خودآموزی است
این را از تنها معلم اموزش و پرورشی ام محمد رضا شعبانعلی یاد گرفته ام
این چند نامه ای که برایتان تا این لحظه برایتان نوشتم در یک فیلم خلاصه می شود
نفس
نماینده اسکار کشورمان در سال2018
از خدا می خواهم دختری مثل بهار به من هدیه بدهد.
داستان به نظر شخصی من حول محور کتابخونی بهار،تربیت پدر ومادر های دهه پنجاه و
وضع نظام اموزشی قبل از انقلاب ایثارو ازخود گذشتگی مردان و ن ما در دوران دفاع مقدس و
زیبا تر از همه قصه ها شهامت و دلیری کتاب خوندن بهار برام لذت بخش و دوست داشتنی تر بود
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا (پروردگارا! از همسرانمان و فرزندانمان مایة روشنی چشم به ما عطا فرما و ما را برای پرهیزگاران پیشوا قرار بده )
نامه های قبلی
- نامه ای به فرزندم در باب فیلم و سریال دیدن
-نامه ای به فرزندم در باب کتابخوانی
ادامه دو نوشته قبل
دخترهای ایرانی و محدویت های اجتماعی(حجاب) آیا پسر ها دختر چادری دوست دارند؟
دخترهای ایرانی و محدویت های اجتماعی(حجاب)
پیش نوشت
1- در { پست قبلی} دوستی کامنتی
گذاشتن که کاملاً برای من نامفهوم بود؛ تعداد حجم واژگان به کار برده شده ،جمله
بندی غلط، نمیدونم؛ منظور از سطحی نگری این دوست چه بود! اما همان طورکه گفتم ما
ایرانی ها علاوه بر عادات سطحی اندیشی و سطحی نگری
سطحی نویس هم هستیم عادات بد ما در نوشتن نظراتمون چه در وبلاگ وسایر فضا ها که این بر روی گفتار روزمره ما هم بدون شک تاثیر داره
قَلَم اَنداز نوشتن(کنایه از سَرسَری و بی دقت نوشتن،بی حوصله و شتابزده نوشتن) به خودتان آسیب می زنید.
شما که لطف می کنید و منت می گذارید کامنت می گذارید یا درست بنویسد. یا حداقل شمرده شمرده سخن بگویید.
که شایسته پاسخ باشد.و ما هم تصمیم به بستن کامنت ها نگیریم هر چند خود وشخصیت و قلم خود را به ابتزال و قهقرا می کشید.
خرد شاخی که شد درخت بزرگ
در بزرگیش سرسری منگر
هنر کامنت نویسی (قدرت کامنت گذاری)
پیش نوشت 2- قبل از این که با آخرین موردی که که در پست قبل تحت عنوان انتخاب حجاب توسط همسرم بحث رو پیش ببرم
یه مقدمه ای دیگه بگم یه باور غلطی که در بین پسر ها وجود داره و بود البته درسن پایین
منظورم همان اوایل دوران بلوغ فکری و جنسی ما پسرها و خود من؛ فکر می کردیم که این خانم های محجبه و چادری؛ نیازعاطفی و جنسیشون کمه و شاید این ها زیاد اهل عشق بازی نباشند.و خوششون نیاد از ناز و نوازش کردن همسرانشون!!!
البته این باور غلط رو هیچ کس در جمع پسرونه افشا نمی کرد و به زبون نمی آورد.
هر چند بعد ها فهمیدم این باور غلط در مورد خانم ها(محجبه و چادری) نسبت به قشر و با لباس وجود داره
دیدم که میگم
این رو گفتم که ببینید ما بعد از ورودمون به دوران بلوغ چه فکر های عجیب و غریبی که نمی کردیم
و این طرز تفکر شاید بعد ها رو انتخابمون تاثیر گذار می بود.
در مورد انتخاب حجاب برای همسرم همان مورد اولی که در پست قبل گفتم دقت کردم آقایان هوس باز حتی نگاه یا فکری در مورد این قشر(چادری) نمی کنند.و تیکه انداختن تو مرامشون نیست.
من خودم همیشه در انتخاب بین چادری بودن و چادری نبودن همسرم گیر می کنم و همیشه سر دوراهی هستم.
اخه غیر چادری خوش پوش و شیک هم داریم که به قول دوستمون حیا و نجابت،وقار از سر و رویش ببارد.
اما لامصب!! بعضی از این چادری ها اونقدری برای من جذاب هستند که با خودم میگم چادر واقعا برازنده خودشه و شخصیتش برام متشخص تر جلوه میکنه
و این لطافت و ظرافت آدم رو مشتاق این می کنه که عشق بورزه به این موجود دوست داشتنی
وهمه چی رو توی نبینه
یه مسئله دیگه که گاهی اوقات اذیتم میکنه اینه که به خدا میگم
ای کاش تو فقط نیاز عشق بازی» رو برای ما در نظر می گرفتی
چون اینقدر از زبون این دخترخانم ها در فضای مجازی کلمه هوس باز ،کفتار و و سایر .فوش های آبدار رو شنیدم که خجالت کشیدم و یه حس، حال بهم خوردنی و بیزار شدنی از این کار(رابطه جنسی) گرفتم که قابل توصیف نیست
اخه همه ما به غیر از نیاز جنسی نیاز عاطفی داریم
اصلا این خودافشایی دیگه است به نظرم .و مطمئنم این پسر های تازه به بلوغ رسیده (بچه ها ) که دنبال شماره دادن هستند به خدا-به پیر- به پیغمبر- نیاز عاطفی دارند تا . این خودش باز یه بحث طولانیه
تو نوشته های دوستی که از خودم یه هفت هشت سالی بزرگتره و تازه با وبلاگشون آشنا شدم ایضاً هم می بینم این حجم از نفرت رو با خودم می نشینم حساب و کتاب می کنم.
این بزگوار قلم بسیار دوست داشتنی وشیوایی داره کلام های دلنشینی که به دل میشینه هر چند که با حس نفرت و واقعیت به نگارش در اومده ومن بعضی از پست هاشون رو دو یا سه بار خوندم
و تمام پست هاشون رو هم تو سه روز خوندم
و دوست دارم خوب هاشون رو یه دور دیگه بخونم
الییس تمپلتون(مریم ) خانم
البته این رو هم بگم ایشون به تمام پسرا ها این ذات کثیف بودن رو تعمیم ندادن و در خیلی از پست هاشون هم اشاره کردن
البته به همه ی دختر ها به شخصه حق میدم
اصلا می دونید یه داستانی هست که میگه خدا اول خلقت حیا رو بیشتر به دختر خانم ها داد
و عقل رو بیشتر به آقایون
ولی الان که می بینم میگم هر دو مورد رو حیا با کمی اغماض و عقل؛ بیشتر در موارد درک زندگی و ازدواج و آینده و همه زندگی رو در ندیدن
دختر خانم های رو عاقل تر و پیشروتر می بینم خوب باز یه بحث طولانیه که فعلا بیخیالش میشم
کپی از یکی از پست های الیس با اجازه خودشون
(هر چی جلوتر میرم مردها نفرت انگیزتر و زمینی تر و متعفن تر میشن، همه غایتِ آمالشون ه. دیگه قرار نیست تو دیدِ یک مردِ دوست داشتنی، زیبا باشم و از این زیبایی به خودم ببالم. پس چه فایده که زیبا باشم و یه پسر ناپاک از کنارم رد بشه و بگه جووون خوشکله؟ دیگه تو این سن و سال هر مردی که میبینی وامونده ی ه، هیچ مردی پاک نیست، عشق تو هیچ قلبی نیست، همه مردایِ متأهل کثیفن و چشمشون دنبالِ یِ دیگه ست. پس بهتره که زشت و ژولی پولی باشی و کسی طرفت نیاد و تو در این خیال بمیری که عشقی هست)
گاهی اوقات باید از خودمون سوال بپرسیم چرا حجاب رو برای ما انتخاب کردن و به این نتیجه می رسم که
اونایی که زیبایی جسمی ندارند اما زیبایی اندیشه دارند چه؟ آن ها چه می کنند
خدا به نفع جمع و نفع فرد سخن گفته این به نظرم زیباست و فکر شده است
چه آن هایی نازک و نحیف و باریک اند و چه آن هایی که پر حجم . سمین و فربه هستند
خوب مسلماً حجاب مناسب برای این ها دو گروه بالا خوبه
یکی از دلایلم برای مخالفت برای بی حجابی نه تنها با این هایی که زیبایی جسمی دارند.
بلکه روی صحبتم با این ها هست که ندارند اما با خودم توی دل خودم میگم ارزش خودتون روپایین نیارید.
با قیافه های عجیب و غریبی که می زنید.و درست می کنید.
التبه معتقدم گند زدن به اعتماد نفس دخترا بخشی تقصیر پسرا است
و بخشی دیگر تقصیر خودشون
همون قدر که تبرج دخترها باعث سطحی نگری پسرها میشه سطحی نگری پسرها هم محرک عمل های زیبای مختلف در دخترها میشه. یک سیکل تشدید یافته تو ایران
خودم به جایی رسیدم که دیگه هیچی برام فرقی نمی کنه حتی یک بار می خواستم یا می خواهم عاشق یه "ناتوان جسمی" بشم یا یه دختری که نصف صورتش سوخته یا ناشنواست و و بی زبانه اینا به نظرم بعضی ها ارزش خودشونو می دونن و عاقل تر و کتاب خون تر و زندگی باهاشون دلچسب تره عجب عاشقانه ای میشه
البته سالم ترش کم تر گیر میاد چه دختر چه پسر
بر اساس تحقیقات مستند و مستدل بنده، پسرانی که درشتگویی و یاوهپرانی و شمار بسیاری در حال لاف زدن هستند آن ها نه خدا را قبول دارند نه اخرت را و نه درکی از حقیقت هر چیز زیبایی
کلاً عاجزن
از فرط وراجی و هرزهگوییهاشان می شود تشخیص داد.و سر دادن نعرههای مستانه که هوسی پشتش است
دوست دارم تو نامه ای که در باب نوشتن برای
فرزندانم آماده کردم و از مری شلی گفتم در باب نوشتن
میخوام بگم همون نصیحتی که پدرش به مری کرد.
رو من هم دوباره به فرزندم می کنم.
(مَری شِلی در سن ۱۸ سالگی رمان فرانکنشتاین رو نوشت که به سرعت تبدیل به یکی از ارزشمندترین آثار ادبی جهان شد و ژانر علمی-تخیلی رو ابداع کرد.)
پدر:
مادرت توسط امیالش شکنجه شد(این جاشو نه .ههههههههه این دیالوگه
نذار امیالت بهت غلبه کنند مری»» که شاید
از این جا به بعد نظر خودمه نه پدر بزگوارش
همسری بی غیرت مانند " پرسی" نصیبت
شود بله دختر عزیزم بی و بند وباری و تا این حد می تواند در پسر ها
رشد کند اما نمی دانم که چرا جنس شما این ذلت و این حقارت را نمی پذیرد چون شما عاقل ترین و نسبت عاقل های شما نسب به ما خیلی بیشتره
دوست دارم مانند پدر مری "ویلیام گادوین" من هم شغل آینده ام کتاب فروشی باشد و دنبال رویاهایم بروم
اما دوست ندارم مادری مانند مادر "مری" همسرم شود. .ههههههه
گلم، شیرینم، عزیز تر از جانم
می دانی من حتی بعد از دیدن آن مستندی که از های غرب دیدم حتی آن هام در قعر وجودشان "مری شلی" بودند
هر چند که بعضی از آن ها ناچار یا به اجبار به این کار روی آورده بودند.خودت را بشناس می دانی این که گاهی برام دردناکه که جنس مکملم را از خودش بهتر می شناسم
دخترم بدان عزت نفس برای یک زن غوغا میکند.
پی نوشت:
این نوشته قرار بود اخرین نوشته باشه اما چیز جدیدی نیست که دیگه بگم فقط این پست توضیح بیشتر می خواست که از نوشتن یه پست خیلی طولانی صرف نظر کردم
پس اگر ذهنم یارای اندیشیدن و دستانم توان نوشتن داشت می نویسم
مورد دومی هم که قرار بود توضیح بدهم
همین تجربه ای که بالا گفتم می تواند انتخاب کند یا نه
توی انتخاب حجاب مناسب
هر کسی ملاحظات و ترجیحات و شرایط و الگوهای تصمیمگیری و چارچوبهای ارزشی و دغدغهها و انتظارات و داشتهها و خواستههای متفاوتی داره
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار
عشوه ای فرما تا من طبع را موزون کن
این مطلب ادامه نوشته قبل است
دخترهای ایرانی و محدویت های اجتماعی(حجاب) آیا پسر ها دختر چادری دوست دارند؟
از این که مواضعم رو در این مورد مشخص می کنم یعنی "حجاب" شاید از طرف برخی دوستان برچسب ساندیس خور یا عرزشی بهم بخوره و و من رو وابسته به یکی از دوجناح ی کشور بدونند اصولاً همون طور که می دونید یا مردم تو این کشور اصلاح طلبن یا اصوگرا البته که خیلی هاشون هنوز فرق بین این دو رو نمی دونند.
ای کاش حداقل این دوتا باشن
اما به قول همایون کاتوزیان در کتاب ایرانیان
او می گوید” ایرانیان چه در درون و چه در بیرون از کشور چنان
دچار تشتت آرا و عقیده اند که هر ایرانی مختص به طبقه، گروه و
مسلک و حتی شاید بتوان گفت هر فرد خاص، اغلب اندیشه ای متضاد
با سایرین دارد.
یعنی من به عنوان مثال یک نمونه رو میگم یکی از اون 50 میلیون
ادم با عقیده عجیب و غریب رو میگم
مثال: دوستی دارم که نماز صبح اصلاً قضا نمی شود اما قیامت و
اخرت را اصلا قبول ندارد
من می گویم عصر و دوران باور های سلیقه ای
اگه من برای (همسرم و خودم) حجاب رو می پسندم یکیش انتخاب
خودمه
و دیگری انتخاب خودشه
1-
اولی که که انتخاب منه و دوست دارم به خاطر اینه که
تو دنیایی که بر اثر شیوع جنون جنسی، اگزوز ماشین هم امنیت نداره،
حرف زدن از بی حجابی زن، خیانت و جنایت و خباثت و دیاثته هههههه بله خنده داره
"اگزوز ماشین"
و وقتی بعد از همجنسگرایی و حیوانگرایی و ماشینگرایی، حالا نوبت اجسادگراییه. گارد امنیتی بیمارستانی در ممفیس مردی رو به جرم س -ک -س با اجساد دستگیر کرده!
بیایید همه با هم به گرایشهای مختلف جنسی احترام بگذاریم!
جمله ای که شاید از لیبرال های حکومتی در 100 سال بعد از دهنشون دربیاد
خوب مسلما من دوست ندارم بهش میگن "غیرت"
یه بیماری روانی جنسی به زیبایی جسمی همسرم نگاه کنه وقتی داریم تو خیابون های ایران قدم می زنیم
و بگه ای جووووووون.
بله اگه این این جهان و و مردم به جایی رسیدیم که از اون لجن زار
بیایم بیرون من اولین کسی هستم که همسرم رو با "بیکینی" تو خیابون
می چرخونم و به پیروان فرقه "نودیسم" می پیوندم.
امامن حاضرم یه ساندیس خور باشم واسطوره ام شخصیت های مذهبی ام باشه تا دن بیلرزیان که شما فکر می کنید تمام عشق و حال دنیا رو او می کند .
احتمالا خیلی ها فلیمی که از یک سلبریتی وبازیگر ایرانی؛ اسمش رو
الان یادم نیست
از این خانم می پرسن نیاز به ازدواج هست یا نه میگه نه
مجری می پرسه :پس نیاز ج_ن-س-ی چی میشه می گه :پس همه الان دارند چکار می کنند.
بله فمنیسم عصر جدید شاید به جایی الان رسیده که برای خودشان
عروسک های جنسی از جنس مذکر اجاره می کنند
اما با نیاز عاطفی تون می خواهید چه کنید؟
پیشنهاد می کنم یک قسمت از سریال اینه سیاه فصل دوم قسمت اول رو ببیند
جایی که این خانم با شوهر مجازیش تو ساحل ایستادن
و مکالماتی که دارند
عاشق این سیزنم یه دنیا حرفه برای خودش
بنده
معتقدم بدنه اجتماعی جناح اصولگرا بسیار خردگرا٬ اخلاقمدار و وطندوستانه تر است.دغدغهاش برای امنیت و استقلال کشور دلسوزانه است. اما عده اندکی که به اسم آنها با نظریههای متوهمانه توطئه و سوءظن و برچسبزنی٬ فضای ی را غیرعقلانی و متشنج میسازند٬ به این قشر از مردم اجحاف میکنند
دوست عزیز؛بلاخره تفاوت اون تی که به نوعی یار کشی
استقلالی و پرسپولییه زمین تا آسمون فرق داره با اون تی که
مدافع ارزش هاست
آدما بیشتر از همه به چیزایی فکر میکنن که هیچوقت درموردشون صحبت نمی کنن
تو پست بعدی راجبش می خوام بیش تر صحبت کنم
روشنفکر نماها همچنان در فکر خلق واژه ها و تئوریزه کردن انحرافات هستند
یکی از همین روشنفکر نماها در مباحثه ای که با هم در مورد مسیح علی نژاد داشتیم و طرز پوشش بعضی از . جمله ای از دهانش خارج شد
این بود "مثل اروپایی ها بعد یک مدت برامون عادی میشه یعنی چشممون سیر میشه"
عزیزم تو که نگاه ابزاری به جنس مخالفت داری و ماهی
20 تا می بینی برای من تز نده برو تو همون توییترت علم کسب کن
ویدیویی از مردان اون ور پخش شده که مردی با همسرش با
کالسکه بچه از فروشگاهی خارج می شوند.
و مردی با پیشنهاد هزار دلار خواستار اینه یک شب در کنار خانم این
اقا باشه
اقا هم با خنده نگاهی به کیف پول و بعد یک نگاهی به خانم
زد وخورد
و اخر هم موافقت هر سه نفر
من یاد قسمت چهارم سریال اینه سیاه انداخت
اما بدانید دختران سرزمین من اگر همچین ایده ای باشه پسرا از خداشونه
اما تا اون جایی خیلی از دختران را می شناسم هیچ وقت تن به این ذلت نمی دهند
این نوشته بیشتر ی شد تا خود افشایی های یک جنس مذکر اما چه کنیم
مورد دوم
می ماند برای نوشته بعد
انتخاب های همسرم
بعد از تموم کردن سربازی دیگه وقت خوندن وبلاگ؛کتاب؛ رو ندارم.و همین طور نوشتن به آینده فکر میکنم به کار
به استخدامی-به ازدواج
اولین استخدامی رو هم اشتباه ثبت نام کردم و کلی خونده بودم
هیچ شد. همه زحمت هام به باد رفت
تو کل اون دو سال سربازی که لپ تاپ می بردم اداره؛ همه اش یا درس می خوندم یا تو وبلاگ ها بودم یا توی توییتر
واقعا تو روزای سربازی روزی سه ساعت وبلاگ می خوندم البته کارم رو هم انجام می دادم همراه با غر غر های رئیس (این کچله)
صبحانه(کله پاچه) یکی از روز های پنج شنبه هفته بعد از زیارت عاشورا
همراه با سه تا سرباز و همکارها
کلا از این مجموعه یه ادم گلی بود که به خاطر اون تونستم دو سال سربازی رو راحت باشم
سربازی که از اول دی که تموم شده و من امروز دقیقا دو ماهه که نه به ویرگول سر زدم و نه به این وبلاگ
البته شاید خیلی کم در حد ده دقیقه
این پست نامه ای به فرزند رو هم از جای دیگه کپی کردم همراه با کمی اضافات خودم
کلی نوشته های نصف و نیمه دارم. که باید تکمیل بشن و بعد بزارمشون اینجا اما نمیدونم با این که خیلی سرم
شلوغه دوباره یه روزی بر می گردم این جا یا نه
فعلا که باید کار کنم پول کتاب های که قراره برای استخدامی بخونم رو جور کنم.
قبلا 1.500 میلیون پونصد پول دادم الان هم باید 2 میلیون تومن دیگه هم بدم که کتاب بخرم.
چقد سخته زندگی کردن تو این دوره زمونه
نامه ی خیلی قشنگیه
نامه ای به فرزندم
فرزندم اکنون که این توصیه ها را برایت می نویسم هنوز پا به این دنیا نگذاشته ای! دنیایی که فقط و فقط یک بار فرصت تجربه اش را خواهی داشت و زمانهایی خواهی داشت که به چشم بر هم زدنی می گذرند. زمان هایی که هیچ گاه دکمه ی تکرار یا برگشت نخواهند داشت. فرزندم دنیایی که قرار است در آن قدم بگذاری پیش از همه چیز دنیای فرصت است، فرصت زندگی کردن، آموختن، بزرگ شدن، دوست داشتن و دوست داشته شدن، پرستیدن. و در این دنیا فرصت تجربه ی هر چیزی را نخواهی داشت. گاهی برای تجربه های اشتباهی که کسب میکنی تا آخرین لحظه ی عمر فرصت جبران نخواهی یافت و برای تجربه های خوبی که فرصت کسبش را از دست می دهی نیز! پس تا می توانی با چشمان باز از همه چیز استفاده کن و راه هایی که دیگران رفته اند را دوباره امتحان نکن.
فرزندم نصایح پدرت را که حاصل سالها و روزهای شیرین و تلخ بوده است به عنوان هدیه ای ناقابل از وظایف پدری بپذیر:
فرزندم هر آنچه بیشتر بدانی بهتر است ولی انسان را با دانسته هایش انسان نمیشناسند، پس هیچ گاه فراموش نکن که:
علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی
فرزندم، انسان در مقابل چیزی که از عزت نفس خویش بذل می کند، چیزی به دست نخواهد آورد، هیچ چیز در دنیا با ارزش تر از عزت نفس و آبروی تو نیست، پس چیزی از کسی مخواه مگر آنکه حق تو باشد و هیچ گاه فراموش مکن که:
دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
فرزندم، تا میتوانی همه را دوست داشته باش
فرزندم، بدان که عاشقی سخت است ولی معشوق بودن از آن سخت تر است، نه این باش و نه آن، هر دو را با هم باش!
فرزندم، نزدیک ترین کس به تو کسی است که از سکوتت، حرفهایت را می فهمد و احساست را و اعتقادت را، و تو نیز او را!
فرزند عزیزم، تا میتوانی برای همه دل بسوزان و همیشه یادت باشد که : "عبادت به جز خدمت خلق نیست" اما این اصل مهمتر را هم فراموش فراموش نکن: "مهربانی به دیگری آن نیست که به او هر چه خواست بدهی و اجابتش کنی، بلکه خیراندیش و خیرخواهش باش حتی اگر خودش نخواهد."
فک کنم همان ماهی ندادن باشد بلکه ماهیگیری یاد دادن است.
ای حاصل عمر پدر، گاهی برای چیزهای کوچکی چون 10 ساتی متر بلندتر شدن قد چند سال صبر لازم است و برای آنگه پشت لبت سبز شود نیز؛ پس این درس را از زندگی بیاموز که به آنچه میخواهی یک شبه دست نخواهی یافت؛ گاهی سالها صبر لازم است.
ای ثمره ی یک عمر زندگیم، از دمدمی مزاجانی مباش که با داستانی مصمم می شوند و عزم خود را جزم می کنند و به آیه ی یأسی نا امید می شوند.
فرزندم، یا رازهایت را به کسی نگو یا رازداری برای
خود انتخاب کن که تو هم رازدار او باشی نه فقط او رازدار تو. و این را هم فراموش
نکن که یک راز تا وقتی راز است که بین دو نفر است، به محض اینکه شخص سومی آن را
دانست دیگر راز نخواهد بود.( سریال دروغگویان زیبای کوچک)
فرزند عزیزم، از آنچه اعتیاد دارد اعم از مخدرات، سرگرمی ها، بازی ها و نوشیدنی ها دوری کن، چرا که تا امتحان نکرده ای آزاد و رهایی ولی اگر امتحان کردی در بند می شوی و بیمار.
فرزند دلبندم، هر چقدر آلودگی مضموم است و مایه ی بیماری، وسواس هم ناپسند است و عامل بیماری روح و نقطه ضعف.
فرزند عزیزتر از جانم، به هیچکس چنان نگاه نکن که از او بالاتری و او از تو پایین تر، بندگان عزیز خداوند زیر قبای خودش پنهانند و جز خودش کسی آنها را نمی شناسد!
فرزندم، فراموش نکن که: اگر عرشی به فرش آیی و به یاد آر صاحب منصبی که شب هنگام غذایش را ده ها غلام بر طبق های بزرگ حمل میکردند و صبحگاهان سگی بر گردن!
بعد از تموم کردن سربازی دیگه وقت خوندن وبلاگ؛کتاب؛ رو ندارم.و همین طور نوشتن به آینده فکر میکنم به کار
به استخدامی-به ازدواج
اولین استخدامی رو هم اشتباه ثبت نام کردم و کلی خونده بودم
هیچ شد. همه زحمت هام به باد رفت
تو کل اون دو سال سربازی که لپ تاپ می بردم اداره؛ همه اش یا درس می خوندم یا تو وبلاگ ها بودم یا توی توییتر
واقعا تو روزای سربازی روزی سه ساعت وبلاگ می خوندم البته کارم رو هم انجام می دادم همراه با غر غر های رئیس (این کچله)
صبحانه(کله پاچه) یکی از روز های پنج شنبه هفته بعد از زیارت عاشورا
همراه با سه تا سرباز و همکارها
از این مجموعه یه ادم گلی بود که به خاطر اون تونستم دو سال سربازی رو راحت باشم
سربازی که از اول دی که تموم شده و من امروز دقیقا دو ماهه که نه به ویرگول سر زدم و نه به این وبلاگ
البته شاید خیلی کم در حد ده دقیقه
این پست نامه ای به فرزند رو هم از جای دیگه کپی کردم همراه با کمی اضافات خودم
کلی نوشته های نصف و نیمه دارم. که باید تکمیل بشن و بعد بزارمشون اینجا اما نمیدونم با این که خیلی سرم
شلوغه دوباره یه روزی بر می گردم این جا یا نه
فعلا که باید کار کنم پول کتاب های که قراره برای استخدامی بخونم رو جور کنم.
قبلا 1.500 میلیون پونصد پول دادم الان هم باید 2 میلیون تومن دیگه هم بدم که کتاب بخرم.
چقد سخته زندگی کردن تو این دوره زمونه
نامه ی خیلی قشنگیه
نامه ای به فرزندم
فرزندم اکنون که این توصیه ها را برایت می نویسم هنوز پا به این دنیا نگذاشته ای! دنیایی که فقط و فقط یک بار فرصت تجربه اش را خواهی داشت و زمانهایی خواهی داشت که به چشم بر هم زدنی می گذرند. زمان هایی که هیچ گاه دکمه ی تکرار یا برگشت نخواهند داشت. فرزندم دنیایی که قرار است در آن قدم بگذاری پیش از همه چیز دنیای فرصت است، فرصت زندگی کردن، آموختن، بزرگ شدن، دوست داشتن و دوست داشته شدن، پرستیدن. و در این دنیا فرصت تجربه ی هر چیزی را نخواهی داشت. گاهی برای تجربه های اشتباهی که کسب میکنی تا آخرین لحظه ی عمر فرصت جبران نخواهی یافت و برای تجربه های خوبی که فرصت کسبش را از دست می دهی نیز! پس تا می توانی با چشمان باز از همه چیز استفاده کن و راه هایی که دیگران رفته اند را دوباره امتحان نکن.
فرزندم نصایح پدرت را که حاصل سالها و روزهای شیرین و تلخ بوده است به عنوان هدیه ای ناقابل از وظایف پدری بپذیر:
فرزندم هر آنچه بیشتر بدانی بهتر است ولی انسان را با دانسته هایش انسان نمیشناسند، پس هیچ گاه فراموش نکن که:
علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی
فرزندم، انسان در مقابل چیزی که از عزت نفس خویش بذل می کند، چیزی به دست نخواهد آورد، هیچ چیز در دنیا با ارزش تر از عزت نفس و آبروی تو نیست، پس چیزی از کسی مخواه مگر آنکه حق تو باشد و هیچ گاه فراموش مکن که:
دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
فرزندم، تا میتوانی همه را دوست داشته باش
فرزندم، بدان که عاشقی سخت است ولی معشوق بودن از آن سخت تر است، نه این باش و نه آن، هر دو را با هم باش!
فرزندم، نزدیک ترین کس به تو کسی است که از سکوتت، حرفهایت را می فهمد و احساست را و اعتقادت را، و تو نیز او را!
فرزند عزیزم، تا میتوانی برای همه دل بسوزان و همیشه یادت باشد که : "عبادت به جز خدمت خلق نیست" اما این اصل مهمتر را هم فراموش فراموش نکن: "مهربانی به دیگری آن نیست که به او هر چه خواست بدهی و اجابتش کنی، بلکه خیراندیش و خیرخواهش باش حتی اگر خودش نخواهد."
فک کنم همان ماهی ندادن باشد بلکه ماهیگیری یاد دادن است.
ای حاصل عمر پدر، گاهی برای چیزهای کوچکی چون 10 ساتی متر بلندتر شدن قد چند سال صبر لازم است و برای آنگه پشت لبت سبز شود نیز؛ پس این درس را از زندگی بیاموز که به آنچه میخواهی یک شبه دست نخواهی یافت؛ گاهی سالها صبر لازم است.
ای ثمره ی یک عمر زندگیم، از دمدمی مزاجانی مباش که با داستانی مصمم می شوند و عزم خود را جزم می کنند و به آیه ی یأسی نا امید می شوند.
فرزندم، یا رازهایت را به کسی نگو یا رازداری برای
خود انتخاب کن که تو هم رازدار او باشی نه فقط او رازدار تو. و این را هم فراموش
نکن که یک راز تا وقتی راز است که بین دو نفر است، به محض اینکه شخص سومی آن را
دانست دیگر راز نخواهد بود.( سریال دروغگویان زیبای کوچک)
فرزند عزیزم، از آنچه اعتیاد دارد اعم از مخدرات، سرگرمی ها، بازی ها و نوشیدنی ها دوری کن، چرا که تا امتحان نکرده ای آزاد و رهایی ولی اگر امتحان کردی در بند می شوی و بیمار.
فرزند دلبندم، هر چقدر آلودگی مضموم است و مایه ی بیماری، وسواس هم ناپسند است و عامل بیماری روح و نقطه ضعف.
فرزند عزیزتر از جانم، به هیچکس چنان نگاه نکن که از او بالاتری و او از تو پایین تر، بندگان عزیز خداوند زیر قبای خودش پنهانند و جز خودش کسی آنها را نمی شناسد!
فرزندم، فراموش نکن که: اگر عرشی به فرش آیی و به یاد آر صاحب منصبی که شب هنگام غذایش را ده ها غلام بر طبق های بزرگ حمل میکردند و صبحگاهان سگی بر گردن!
امشب در آستانه 24 سالگی، خودم واسه خودم تولد میگیرم؛ هدیه ام قراره این نوشته رو به خودم تقدیم کنم
به ضمیر ناخوداگاه و بیشعورم بفهمونم این رابطه چیه؟
این رشته توییت ناب رو از یکی از کاربرای توییتر کش رفتم
@ForneverFlower
این بزرگوار که اولین توییت سنجاق شده اش همینه البته من خیلی کوتاه و مختصر برای خودم خلاصه کردم
کل چیزی که میخوام بگم خلاصه اش اینی میشه که( یک مماس )گفته:
گفت :ما همیشه درگیر آدمای نادرست میشیم، البته در واقع اونا که به هیچ جاشون نیست، الکی
با خودمون درگیر میشیم فقط
خوب ابیوزرا ها کسایی هستند که قربانی می گیرند حالا چه میخواد پسر باشه یا دختر
قربانی هم به همین صورت
من خودم هم فکر کنم مورد آزار قرار گرفتم توی رابطه از طرف یک دختر ابیوزرا
اخرش نمیخوام بگم که یا نتیجه گیری کنم که وارد هررابطه ای نشید. یا اصلا کلا نشید
همون طور که سعدی میگه
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
نه.
ادامه اش میگهکه بر و بحر فراخست و آدمی بسیار. منظورش شخص مورد نظره
نه این که همون روز اول بگی من با یک نگاه عاشق شدم بعد که یه مدت وارد رابطه شدید. بفهمی طرف مقابلت مریضه و
تو هم درگیر و هم خودتون و هم اون نیاز به تراپیست پیدا می کنید.
اگر هم شدید با صبر و حوصله،شناخت کامل عاشق بشید. و به قصد ازدواج
البته خیلی از پسر ها قصدشون ازدواج نیست. فقط ی نیازها و تفریح
منظورم پسرها زیر 22 سال بوداههههههههه که خیلی سرسری وارد یه رابطه میشند و فکر میکنند زندگی مشترک
داشتن کشکه.و به همین سادگی بزارین مثل من لیسانس رو بگیرین سربازی رو هم رفته باشند بعد میفهمند چی میگم
دوست داشتن احساس امنیت و آرامش، حمایت، اعتماد و احترام رو به همراه داره. سوءاستفاده با احساس قدرت و کنترل همراهه.
یه نکتهای که خیلیا نمیدونن اینه که خود ابیوزرا ها هم به شکل مریضگونهای فاقد اعتماد به نفسن. خودشونو از نظر اجتماعی ارزشمند نمیدونن(بیپولی ، نداشتن تحصیلات یا خانواده سطح بالا) و با این رابطه تلاش میکنن بخشی از ارزش وجودشون رو با کنترلو تسلط بر پارتنرشون به دست بیارن
قربانی هم به طرز مریضگونهآی بیاعتماد به نفسه و به دلایل مشابهی خودشو از نظر اجتماعی بی ارزش میدونه و سعی میکنه این ارزشو رو با تسلیم کردن خودش به یک نفر دیگه به دست بیاره ترسی که اون اینسکیوریتی رو تقویت میکنه بازم دوستداشتنی نبودنه
نمونه اش خیلی زیاده
تو رشته توییت همه از تجربه هاشون گفتن و کامنت گذاشتن
تجربه من هم که همین اسکرین شات بالا
همین قضیه دست نوشته به آذز که خیلی سر صدا کرد
و فیک بود البته
عشق قربانی؛ برای فرد سوءاستفاده کننده ؛چندان اهمیتی نداره. اون داره از طریق آزار قربانی داره کمبودهاش رو جبران میکنه
بدی رابطه ی ابیوزیو اینه که هر چی زمان میگذره
وابستگی که بیش تر میشه ابیوز هم بیش تر میشه
بعد بخاطر ابیوز اونقدر خالی از اعتماد به نفس میشه که نمیتونه کات کنه
یه سیکل معیوب مثل خیلی بیماری ها
در یک رابطه ابیوزیو یا سواستفادهگرانه هرچی بیشتر تحمل کنی و به زعم خودت فداکاری کنی ، احترامت رو بیشتر نزد پارتنرت از دست میدی و اون بیشتر ابیوزت میکنه
این باعث میشه قربانی احساس دیوونگی بکنه و از طرفی چون ابیوزرا این احساس رو در طرف مقابلشون القا میکنن که از اون شخص بهتر گیرت نمیاد ، قربانی میترسه مشکلش رو با کس دیگهای مطرح کنه
تامام
بدی رابطهی عاطفی پیچیده و غلط فقط اون زجری که در دوران خودش بهمون میده نیست. علاوه بر اون تمام باریست که تا سالها به روابط صحیحمون هم تحمیل میکنه. اون ترسها، ناامنیها، نکنه اینو اونجوری بفهمهها. تحلیل رفتار طبیعی آدم صحیح بر اساس تجربهی رفتار بیمار آدم غلط.
یادتون باشه که ابیوزر وما یک شخصیت شیطانی نیست ، ممکنه او هم به خاطر ابیوزهایی که در بچگی
شده یا حقارتی که کشیده ، ابیوزر شده باشه ، راه حلش فقط و فقط رواندرمانیه.
ولی خودمونیما بازم تو ذهنم دو تا شخصیت می شناسم و بعد از همه ای این حرف ها
فائزه ای رو می شناسم تو ذهن خودم و درستش کردم که خیلی دختر خوبیه فهیمه و عاقله و عاشقش شدم
و دومی فائزه ای که.
در من، کسی باز یاد تو افتاد، امشب
بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب
من بیتو، امشب دلم شادمان نیست اینجا
بی من، تو، هر جا که هستی دلت شاد، امشب
در ذهنم ای چهرهات بهترین یادگاری!
زیباترین شعرم ارزانیات باد امشب
من با اجازه تون ۴تا کتاب بگم در این مورد که خوبن،
۱.زندگی خود را دوباره بیافرینید
۲.طرحواره درمانی--انتشارات ارجمند جلد یک
۳.وضعیت آخر
۴.هنر شناخت مردم
اینم دوتا موزیک ویدیو با اهنگ های قشنگشون
Bumro Video Song - Notebook
اینم دو تا ویدیو برای رقاصایی مثل خودم
تو عمرم همچین رقص قشنگی ندیدم
Ghar More Pardesiya Video Song - Kalank
2-
First Class - Kalank Full Hd
اینم یه اهنگ از آریجیت خودمون
امشب در آستانه 24 سالگی، خودم واسه خودم تولد میگیرم؛ هدیه ام قراره این نوشته رو به خودم تقدیم کنم
به ضمیر ناخوداگاه بفهمونم این رابطه چیه؟
این رشته توییت ناب رو از یکی از کاربرای توییتر کش رفتم
@ForneverFlower
این بزرگوار که اولین توییت سنجاق شده اش همینه البته من خیلی کوتاه و مختصر برای خودم خلاصه کردم
کل چیزی که میخوام بگم خلاصه اش اینی میشه که( یک مماس )گفته:
گفت :ما همیشه درگیر آدمای نادرست میشیم، البته در واقع اونا که به هیچ جاشون نیست، الکی
با خودمون درگیر میشیم فقط
خوب ابیوزرا ها کسایی هستند که قربانی می گیرند حالا چه میخواد پسر باشه یا دختر
قربانی هم به همین صورت
من خودم هم فکر کنم مورد آزار قرار گرفتم توی رابطه از طرف یک دختر ابیوزرا
اخرش نمیخوام بگم که یا نتیجه گیری کنم که وارد هررابطه ای نشید. یا اصلا کلا نشید
همون طور که سعدی میگه
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
نه.
ادامه اش میگهکه بر و بحر فراخست و آدمی بسیار. منظورش شخص مورد نظره
نه این که همون روز اول بگی من با یک نگاه عاشق شدم بعد که یه مدت وارد رابطه شدید. بفهمی طرف مقابلت مریضه و
تو هم درگیر و هم خودتون و هم اون نیاز به تراپیست پیدا می کنید.
اگر هم شدید با صبر و حوصله،شناخت کامل عاشق بشید. و به قصد ازدواج
البته خیلی از پسر ها قصدشون ازدواج نیست. فقط ی نیازها و تفریح
منظورم پسرها زیر 22 سال بوداههههههههه که خیلی سرسری وارد یه رابطه میشند و فکر میکنند زندگی مشترک
داشتن کشکه.و به همین سادگی بزارین مثل من لیسانس رو بگیرین سربازی رو هم رفته باشند بعد میفهمند چی میگم
دوست داشتن احساس امنیت و آرامش، حمایت، اعتماد و احترام رو به همراه داره. سوءاستفاده با احساس قدرت و کنترل همراهه.
یه نکتهای که خیلیا نمیدونن اینه که خود ابیوزرا ها هم به شکل مریضگونهای فاقد اعتماد به نفسن. خودشونو از نظر اجتماعی ارزشمند نمیدونن(بیپولی ، نداشتن تحصیلات یا خانواده سطح بالا) و با این رابطه تلاش میکنن بخشی از ارزش وجودشون رو با کنترلو تسلط بر پارتنرشون به دست بیارن
قربانی هم به طرز مریضگونهآی بیاعتماد به نفسه و به دلایل مشابهی خودشو از نظر اجتماعی بی ارزش میدونه و سعی میکنه این ارزشو رو با تسلیم کردن خودش به یک نفر دیگه به دست بیاره ترسی که اون اینسکیوریتی رو تقویت میکنه بازم دوستداشتنی نبودنه
نمونه اش خیلی زیاده
تو رشته توییت همه از تجربه هاشون گفتن و کامنت گذاشتن
تجربه من هم که همین اسکرین شات بالا
همین قضیه دست نوشته به آذز که خیلی سر صدا کرد
و فیک بود البته
عشق قربانی؛ برای فرد سوءاستفاده کننده ؛چندان اهمیتی نداره. اون داره از طریق آزار قربانی داره کمبودهاش رو جبران میکنه
بدی رابطه ی ابیوزیو اینه که هر چی زمان میگذره
وابستگی که بیش تر میشه ابیوز هم بیش تر میشه
بعد بخاطر ابیوز اونقدر خالی از اعتماد به نفس میشه که نمیتونه کات کنه
یه سیکل معیوب مثل خیلی بیماری ها
در یک رابطه ابیوزیو یا سواستفادهگرانه هرچی بیشتر تحمل کنی و به زعم خودت فداکاری کنی ، احترامت رو بیشتر نزد پارتنرت از دست میدی و اون بیشتر ابیوزت میکنه
این باعث میشه قربانی احساس دیوونگی بکنه و از طرفی چون ابیوزرا این احساس رو در طرف مقابلشون القا میکنن که از اون شخص بهتر گیرت نمیاد ، قربانی میترسه مشکلش رو با کس دیگهای مطرح کنه
تامام
بدی رابطهی عاطفی پیچیده و غلط فقط اون زجری که در دوران خودش بهمون میده نیست. علاوه بر اون تمام باریست که تا سالها به روابط صحیحمون هم تحمیل میکنه. اون ترسها، ناامنیها، نکنه اینو اونجوری بفهمهها. تحلیل رفتار طبیعی آدم صحیح بر اساس تجربهی رفتار بیمار آدم غلط.
یادتون باشه که ابیوزر وما یک شخصیت شیطانی نیست ، ممکنه او هم به خاطر ابیوزهایی که در بچگی
شده یا حقارتی که کشیده ، ابیوزر شده باشه ، راه حلش فقط و فقط رواندرمانیه.
در من، کسی باز یاد تو افتاد، امشب
بانگی تو را، از درونم صلا داد، امشب
من بیتو، امشب دلم شادمان نیست اینجا
بی من، تو، هر جا که هستی دلت شاد، امشب
در ذهنم ای چهرهات بهترین یادگاری!
زیباترین شعرم ارزانیات باد امشب
من با اجازه تون ۴تا کتاب بگم در این مورد که خوبن،
۱.زندگی خود را دوباره بیافرینید
۲.طرحواره درمانی--انتشارات ارجمند جلد یک
۳.وضعیت آخر
۴.هنر شناخت مردم
اینم دوتا موزیک ویدیو با اهنگ های قشنگشون
Bumro Video Song - Notebook
اینم دو تا ویدیو برای رقاصایی مثل خودم
تو عمرم همچین رقص قشنگی ندیدم
Ghar More Pardesiya Video Song - Kalank
2-
First Class - Kalank Full Hd
اینم یه اهنگ از آریجیت خودمون
دخترم که به سن بلوغ رسید و ارتباطش با پسرها شروع شد، بهش میگم:
دخترم این حق توعه که تصمیم بگیری بدنت رو چطوری و تا چه حد و به چه کسانی نشون بدی. بدنِ تو حریمِ توعه. نه من به عنوان پدرت و نه هرکس دیگهای حق نداره برای تو تعیین کنه چطوری لباس بپوشی. آرایش کنی. و چه کسی بدن تو رو ببینه. ولی بابا جون بدون که آدما خیلی ظاهربین هستند. حالا خودت با یکم تجربه و معاشرت میفهمی. بدون که خیلی وقتا تو از پوشیدن یه لباس قصدی داری و دیگران هرگز حتی به نیت تو فکر نمیکنند. اونها با ذهن مریض و بیمار خودشون به تو نگاه میکنند. اگه برات مهم نبود، که یعنی بهتر از بابایی هستی. اما اگه برات مهم بود دیگران چه فکری راجبت میکنن، مثلِ من کمی مراعات کن. اگه دوست داری خطِ سینهات دیده بشه، موقعی لباس قشنگات رو بپوش که آدمای اون جمع تو رو به خاطر جانان بودنت دوست داشته باشند، نه به خاطرِ سینههای بلوریت عزیزِ بابایی.
بابایی حواست باشه که تو باید زندگی کنی. تجربه کنی. اما اگه حس کردی نیاز داری یه سری کارا رو نکنی و از تجربهی دیگران استفاده کنی، اول از همه بیا پیش من. من هرچی بدونم رو باهات در میون میذارم. راجب دوستای پسرت باهات حرف میزنم و سعی میکنم چیزایی که راجب جنسِ خودم میدونم رو به تو ام یاد بدم. اما عزیزِ بابا بدون که هیچوقت دوست ندارم با فکرِ من فکر کنی. مثلِ من زندگی کنی و بخوای مجبور به کاری بشی. دخترِ قشنگِ من، من دلم میخواد تو بهترینِ خودت باشی.
پس اگه یه روزی برات جالب شد که تتو بزنی، قطعا تو انتخابِ جا و طرحش بهت کمک میکنم؛ اما در کنارش بهت اینو هم میگم که این تا آخرِ عمر قراره رو تن زیبای تو بمونه و باید حسابی درباره این تصمیم فکر کنی. تو اونقدر مثل خودم دل نازک هستی که مطمئنم دردِ پاک کردنِ تتو برات غیر قابل تحمله. بابایی بازم راجبش فکر کن اما بدون بی تتو و با تتو، تو زیباترین دخترِ این شهری تو دیدِ من.
بابا جون پاکیِ تو رو بکارت تو تعیین نمیکنه. اون فقط یه پردهس که قبل و بعدش تو میتونی هم پاک باشی و هم ناپاک. دخترم مدلِ زندگی کردنت تو رو آدم پاک یا ناپاکی میکنه. پاکی این نیست که با معشوقهات نخوابی. پاکی این نیست که باهاش عشق بازی نکنی. بهش عشق ندی عشق نگیری. پاکی ینی تو تخت کسی نری مگه واقعا از ته دلت دوستش داشته باشی. حداقل من اینجوری فکر میکنم دخترم. تو برو بگرد ببین پاکی ینی چی. بیا به منم یاد بده. شاید من تمام عمرم اشتباه میکردم آرومِ جونم.
دخترم اگه یه روزی اومدی و گفتی حامله شدی، مطمئن باش جوری رفتار نمیکنم که حس کنی دفعه بعدی نباید بیای سراغ بابایی. سرزنشت نمیکنم. خودمو سرزنش میکنم که چرا به قدر کافی رفتار جنسی سالم رو بهت یاد ندادم. بابایی اصلا نگران نباش. من پشتتم. اول باید با پدرِ بچت جرف بزنی. باید ازش بپرسی چه تصمیمی داره. این یه تصمیم دو نفرهست. اگه هر تصمیمی بگیری، من ازت حمایت میکنم و تمام تلاشم رو میکنم در کنارت باشم. بابایی این اتفاق ممکنه برای هر کسی پیش بیاد. درکم میکنی که چقدر برام سخته این تغییرِ یهویی مسیرِ زندگیت؛ اما منم بهش عادت میکنم. با هم همفکری میکنیم تا بهترین نتیجه رو بتونی تو این مسیرِ جدید بگیری. اصن میایم دوباره راجب اهدافت فکر میکنیم. بابا جونم من خیلی دلم میخواد تو همیشه به دنبال علاقت بری. میخواد پیانو زدن باشه. میخواد ورزش کردن باشه. میخواد نقاشی کشیدن باشه. یا اصن بخوای بری زندگیِ آدما رو تو اتاق عمل نجات بدی. تو توی هر کدوم ازینا میتونی باعث افتخار من باشی. باباجون یادت نره که اول دنبال راضی بودن از خودت باشی. افتخار کردنِ پدرت زمانی خوبه که تو خوشحال باشی از کاری که کردی و مسیری که پیش رفتی.
بابایی عاشقِ توعه… هیچوقت این رو فراموش نکن عزیزِ جونم دختر زیبای من
گه راجب هشتگ #بابا_میدونه چیزی نمیدونستین، رو روشن کنید و اینجا رو ببینید:
جویان باقری
پی نوشت :
نامه ای که جویان به دخترش نوشته قشنگه هر چند اگه من بخوام همین نامه رو به دخترم بنویسم
با بعضی از هنجار هایی که خودش مشخص کرده موافق نیستم
پیش نوشت: تو اون چند ماهی که یزد بودم با این بزگوار آشنا نشده بودم.شاید به خاطر این که سال 86 به رحمت خدا رفته
اما همون دو سه نفری هم که مثل فرشته بودن شناختنشون برام کافی بود.
نمیدونم این شعری که تو کتاب های ابتدایی هست. زمان ما هم بود یا نه
اما خیلی آشناست
خدایش آفریده
فرزند دلبندم،
سلامی دلپذیرتر از نسیم بهاری و خوشبوتر از گلهای کوهساری و گرمتر از چشمه خورشید و روشنتر از سپیدهدمان به تو تقدیم میدارم؛ سلامی برخاسته از پرده جان، سلامی پرورده شور و اشتیاق.
گرامی فرزندم،
ای شکوفه آرزو و بهار امیدم، امید آن دارم که چون باد همیشه تکاپوگر و چون برق، همواره ظلمتشکاف و چون مهر، همیشه پرتوافشان و چون بدر، هماره شبزندهدار و چون شباهنگ همه شب سحرخیز باشی.
ای دلپسند دلخواه،
دلم میخواهد چون ستاره بر لب بام هستی بدرخشی و چون کهکشان از افقهای بلند بتابی؛ چون قلّه هیمالیا، بر آسمان سرکشی و چون شفق، نور آفتاب را در سینه خود نگهداری؛ چون ارواح پاک از فرط صفا به عرش پر گیری و چون مسیح بر آسمان عروج کنی؛ چون امواج یک لحظه از حرکت بازنایستی؛ چون دریا عمیق و بیکران باشی. دلم میخواهد چون صدف، پر گوهر اما خاموش باشی؛ چون براق، مرکب جان خویش گردی و آسمانها را درنوردی تا پیمبر جانت را به معراج قُرب جانان برسانی. دلم میخواهد در اخلاص، سلمان و در زهد اباذر و در اسرار، کمیل و در شوق و استقامت حجر بن عدی، در بیان حجّت، هشام بن حکم و در علم و حکمت، مؤمن الطّاق و در عرفان و عمل اویس قَرن و در صبر و ثبات، زینب زمان باشی.
نور چشمم،
چشم دارم که کم از ذره نباشی که با همه خردی، همتی بلند دارد و تا به آفتاب نرسد، پای از سیر و دست از طلب نکشد.
ذرۀ خرد به خورشید رسید از سبـکی ماند
سرگشـته به راه آن که سبـکبار نشد
آشنا باش کزین پـرده خبرها شنـوی
گوش بیـگانه ز اسرار، خبـردار نشد
میخواهم کم از نحل نباشی، نمیبینی که با همه ضعف و ناتوانی چه شیرینکار و سازماندیده و پرتلاش، دوستنواز و دشمنگداز است. جز از گلهای پاک ننوشد؛ از گلهای هرزه و بدبو بپرهیزد و جز بر گیاهان پاک ننشیند و برنخیزد.
میخواهم دریا باشی نه حباب، دریا باشی که قطرات سرگردان باران و رودهای بیقرار و جویها و نهرهای بیپناه را در سینه خود جای دهی و از الطاف بیدریغ خویش همه را بهرهمند سازی، حباب نباشی که سبکمایه و تنگحوصله بوده، از پروا آکنده باشی که فرجام هوا زوال و فناست.
حباب آسا هوای خودنمائی کرد دلتنگم شدم
هم صحبت دریا چو ترک این هوا کردم
چو دریا باش که ظاهرش از باطنش بهتر است؛ نه چون حباب که ظاهری آراسته دارد و باطنی خراب، بر باطن تهی خویش پرده از ریا و تزویر کشیده و سر به کبریائی برافراخته است و بدین جهت است که بدعاقبت است؛ نسیمی پردهاش بدرد و بادی آبرویش ببرد.
میخواهم چون شمیم گلهای کوهستانی باشی که از خود بهدرمیرود و به نقطههای دور پراکنده میگردد تا از عطر خویش دلهای پریشان را جمع و جانهای محزون را شاد و شکفته سازد و مبادا هرگز چون شعله به گِرد خویش پیچی و چون گردباد خودمحور باشی، نبینی که شعله از خودخواهی، دور و نزدیک را بسوزد تا خود برافروزد و گردباد از خودمحوری، غبار برانگیزد و فضا را تیره سازد؟!
فرزند دلبندم،
نصیحتی خواسته بودی، چند جمله مینویسم شاید از آن میانه یکی کارگر افتد و تو را میسزد که اندرز پدر به جان بپذیری که هم تو شایسته و عاشقی و هم من، دلسوز و مشفق.
فرزندم،
بزرگترین مانع رسیدن به کمال آلوده بودن به گناه است که گناه سمّ قتّال است و اسباب وبال. هر اندازه از گناه فاصله گیری، به خدا نزدیک شوی و هر چه بیشتر گناه را ترک کنی، رضای حق را بهتر جذب کنی. حافظ میگوید:
در ره منزل لیـلی که خطرهاست در آن
شرط اول قـدم آنست که مجنـــون باشی
غوطه در اشک بزن، کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز!
عزیزم،
اولگام راهیان طریق حق، اطاعت فرمان و ترک عصیان است. جائی که صفیالله را با ترک اولائی ز بهشت میرانند؛ چگونه آلودگان را با آن همه گناه به بهشت فراخوانند؟! اگر میخواهی به قرب خدا رسی؛ باید ترک هوا کنی که صاحبان گناه، آبروئی ندارند و آنان را به کعبه رضای حق راهی نیست. بیچارگی و واماندگی و بدبختی بشر، همه از معصیت است که گناه، عامل ذلت و باعث نکبت و وسیله سلب توفیق و سبب لغزش از طریق است.
دعای کمیل را با تفکر در واژه واژه آن بخوان تا از عواقب شوم گناه آگاه گردی. خوب بیندیش که علی(علیهالسلام) چه میگوید و آثار شوم گناه را چگونه بیان میفرماید. گاهی گناه، بلا نازل میسازد و گاه برکت میبرد و گاه مانع رفع دعا و اجابت التماس بنده میگردد؛ گاهی حلاوت عبادت را از آدمی میگیرد که دل از گناه تیره میشود و توفیق از انسان دور میگردد. آن گاه در پایان دعا، بیتابی علی را با همه عصمت و طهارتش بنگر؛ درست چون مجروحی خون از بدن رفته و چون زمینخوردهای دست و پا شکسته و چون مصدومی در تصادف متلاشی گشته، دست استغاثه برمیآورد و فریاد برمیدارد و پریشان و بیطاقت مینالد که خدایا زود باش، شتاب کن، همین شب، همین ساعت، همین لحظه دستم را بگیر که میافتم، توفیقم بخش که این زهر هلاکم میکند، درمانم کن که این درد هم اکنون مرا میکشد. از درد به خود میپیچد که هر نفس، خطر مرگ تهدیدش میکند، ناله میزند و خدا را قسم میدهد که: .ان تهب لی فی هذه اللّیله و فی هذه الساع کلّ جرم اجرمته و کلّ ذنب اذنبته.»
راستی چه بیانصافی و بزرگستمی است که انسان با مولای مهربان خویش درافتد و با آن همه عنایت و نوازش و مرحمت که از او میبیند، باز جرئت ورزد و فرمان او را مخالفت نماید. آه، چه بیشرمی از این بالاتر و چه وقاحتی از این زشتتر؟ و چه گستاخی از این رسواتر؟ آه، چه خجلتآور است که او با بینیازی، ناز تو کشد و تو با آن همه نیاز، به او پشت کنی!! او تو را فراخواند و تو فاصله گیری و به عقب برگردی؛ او در حق تو، وفا کند در پی وفا، کرم کند بر سر کرم و نعمت دهد پیاپی و نوایت رساند دمادم و تو در حق او، جفا کنی بر سر جفا و جرئت ورزی در پی جرئت!! دعوتش را نپذیری و محبتش را ناسپاسی کنی. کفران ورزی و سرپیچی کنی. وای و صد وای از این جسارت که او تو را جوید و خواند و تو از او در غفلت به سر بری. او به تو رو میآرد و تو از او بگریزی. او به گرمی پاسخت گوید و تو دعوتش را اجابت نکنی.
عزیز من،
هر گناهی جسارت به خداست. این همه جسارت را چگونه تحمل میکنی؟! آیا روزی میتوانی آن را تلافی کنی. دعای توبه زین العابدین را بخوان؛ ببین و بیندیش، بخوان و بازخوان. بنگر که چگونه گناه در نظر وی عظیم و غیرقابلجبران است. میفرماید: اگر آن قدر دستم را به درگاه تو بلند سازم تا بازوانم از پیکر فروافتد و اگر در برابرت به معذرت رکوع روم و آنقدر رکوعم را طولانی کنم تا پشتم بشکند و اگر در برابر تو آنقدر به خاک افتم تا مهرههای گردنم از کار افتد و اگر تلافی گناه را همه عمر به جای نان و آب، خاک و خاکستر خورم با این همه شایسته بخشش یک گناه نگردم.»
فرزندم،
خوب در گناهان گذشته و حال خویش بیندیش و همواره آن را به یاد داشته باش و همواره هراسان و بیمناک باش که کار گناه وخیم است و عاقبتش نامعلوم. اگر تو آن را فراموش کنی، خدا فراموش نخواهد کرد. هر زمان که حالی داری، استغفار کن و از خد آمرزش خواه که پیامبر گرامی با عصمت عظیمش هر روز هفتاد بار استغفار میکرد. خوف از گناه علامت ایمان است که پیامبر(ص) به اباذر فرمود: نشان مؤمن آن ست که اگر گناهی کند چنان هراسان باشد که گوئی در کنار صخرهای لرزان قرار گرفته که هر لحظه بیم آن میرود که آن صخره عظیم فروغلتد و بر او فروافتد.»
فرزندم،
به خود اجازه هیچ گناهی مده اگرچه خرد و حقیر باشد؛ که هر گناهی مخالفت خداست و مخالفت خدا در هر امر عظیم است و علی(علیه السلام) فرمود: اشدّ الذنوب ما استخفّ به صاحبه؛ سختترین گناه گناهیست که گنهکار آن را کوچک شمارد.» مگر نه این است که کوههای بزرگ از سنگریزههای خرد و دریای بیکران از قطرات باران فراهم میآید؟ شاعر عرب میگوید:
خلِّ الذنوب صغیرها و کبیرها فَهُوَ التُّقی
لا تُحقِرنَّ صغیرهً ان الجِبال مِن الحِصی
و امام بزرگوار موسی بن جعفر(علیهالسلام) فرمود: خشم خدا در میان گناهان پنهان است، پس هیچ گناه را مرتکب مشو چه دانی شاید همان گناه کمینگاه خشم خداست و تو با ارتکاب آن به خشم خدا دچار خواهی شد.»
عزیزم،
گاه یک شعله موجب حریقی بزرگ میگردد و کبریتی خرمنی را آتش میزند و موئی دیده را کور میسازد؛ پس مبادا هیچ گناهی را کوچک شماری که در دید بزرگان معرفت هر گناهی کبیره است.
هر چند که پند در جهان بسیار است
پندی دهمت که گوهری شهوار است
مشمار گنه خرد و گر چند کم است
یک شعله کم آفت صد نیـــزار است
اگرچه سخن به درازا کشید، بگذار سخنی دیگر از زینالعابدین(علیهالسلام) که دردشناس و درماندان است، در خطر گناه، برای تو بخوانم که تو فروغ چشم و آرام دل منی و دریغم آید که تو را از خطرات گناه در حدّ توان خویش آگاه نسازم. دوست دارم که تو را پیش از سقوط در چاه، بیدار سازم تا به چاه نیفتی و اگر خدای ناکرده افتادی، رهائی خویش را به سرعت چاره جوئی و در چاه نمانی که ماندن همان است و هلاکت همان. در مناجات نخستین از مناجات پانزدهگانه زینالعابدین(علیهالسلام) چنین میخوانی: الهی البستنی الخطایا ثوب مذلّتی وَ جَلّلنی التباعد منک لباس مسکنتی و امات قلبی عظیم جنایتی؛ یعنی، خدایا گناهان لباس ذلّت و خواری بر تنم پوشانده و دوری از تو جامه بدبختی و بیچارگی در برم کرده و جنایت بزرگ من، دلم را نه افسرده که مرده ساخته است.»
در هر حال مردانه کوشش کن و به هر طریق که میتوانی از راه مراقبه یا محاکمه یا ندامت و توبه و یا استغفار و التماس، گرد معصیت و غفلت را از آینه دل بزدای و مراقب باش تا دگر باره غبار بر آن ننشیند.
فرزند محبوبم،
از تو که کم گناه کردهای و دلی پاک و باصفا داری، فراوان التماس دعا دارم. مبادا پدر گنهکارت را فراموش کنی، تو را به خدا میسپارم.
خداحافظ
پدرت محمدحسین بهجتی
. رضا چترزرین
پیش نوشت
تقریبا چند تا نوشته نصف و نیمه آماده کردم اما برای تکمیلشون همیشه تنبلی میکنم
نمیدونم به خاطر کاره یا درس خوندن چون اولویت های مهم تری از این نوشتن های تو زندگی هست به خودم میگم بیخیال این ماه رو هم یه پست کپی بذار حداقل بدونن در این جا رو تحته نکردی
رفتم تو سایت مدیوم هم ببینم نامه ی خلاقانه ای به فرزند پیدا میکنم که ازشون الهام بگیرم دیدم نه اونجا هم یا گفتن ترامپ اخه و چخه
یا هم نامه رو خیلی شخصی و به زبان ساده ای نوشتن لذا نگارنده حقیر منبعد سعی می کند کاهلی و سستی در نوشتن را کنار بگذارد و
به پنجاه و هفت نوشته ناقص خود را تکمیل کند
نامه ای به فرزندم
فرزندم اکنون که این توصیه ها را برایت می نویسم هنوز پا به این دنیا نگذاشته ای! دنیایی که فقط و فقط یک بار فرصت تجربه اش را خواهی داشت و زمانهایی خواهی داشت که به چشم بر هم زدنی می گذرند. زمان هایی که هیچ گاه دکمه ی تکرار یا برگشت نخواهند داشت. فرزندم دنیایی که قرار است در آن قدم بگذاری پیش از همه چیز دنیای فرصت است، فرصت زندگی کردن، آموختن، بزرگ شدن، دوست داشتن و دوست داشته شدن، پرستیدن. و در این دنیا فرصت تجربه ی هر چیزی را نخواهی داشت. گاهی برای تجربه های اشتباهی که کسب میکنی تا آخرین لحظه ی عمر فرصت جبران نخواهی یافت و برای تجربه های خوبی که فرصت کسبش را از دست می دهی نیز! پس تا می توانی با چشمان باز از همه چیز استفاده کن و راه هایی که دیگران رفته اند را دوباره امتحان نکن.
فرزندم نصایح پدرت را که حاصل سالها و روزهای شیرین و تلخ بوده است به عنوان هدیه ای ناقابل از وظایف پدری بپذیر:
فرزندم هر آنچه بیشتر بدانی بهتر است ولی انسان را با دانسته هایش انسان نمیشناسند، پس هیچ گاه فراموش نکن که:
علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی
فرزندم، انسان در مقابل چیزی که از عزت نفس خویش بذل می کند، چیزی به دست نخواهد آورد، هیچ چیز در دنیا با ارزش تر از عزت نفس و آبروی تو نیست، پس چیزی از کسی مخواه مگر آنکه حق تو باشد و هیچ گاه فراموش مکن که:
دست طلب چو پیش کسان میکنی دراز پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
فرزندم، تا میتوانی همه را دوست داشته باش
فرزندم، بدان که عاشقی سخت است ولی معشوق بودن از آن سخت تر است، نه این باش و نه آن، هر دو را با هم باش!
فرزندم، نزدیک ترین کس به تو کسی است که از سکوتت، حرفهایت را می فهمد و احساست را و اعتقادت را، و تو نیز او را!
فرزند عزیزم، تا میتوانی برای همه دل بسوزان و همیشه یادت باشد که : "عبادت به جز خدمت خلق نیست" اما این اصل مهمتر را هم فراموش فراموش نکن: "مهربانی به دیگری آن نیست که به او هر چه خواست بدهی و اجابتش کنی، بلکه خیراندیش و خیرخواهش باش حتی اگر خودش نخواهد."
فک کنم همان ماهی ندادن باشد بلکه ماهیگیری یاد دادن است.
ای حاصل عمر پدر، گاهی برای چیزهای کوچکی چون 10 ساتی متر بلندتر شدن قد چند سال صبر لازم است و برای آنگه پشت لبت سبز شود نیز؛ پس این درس را از زندگی بیاموز که به آنچه میخواهی یک شبه دست نخواهی یافت؛ گاهی سالها صبر لازم است.
ای ثمره ی یک عمر زندگیم، از دمدمی مزاجانی مباش که با داستانی مصمم می شوند و عزم خود را جزم می کنند و به آیه ی یأسی نا امید می شوند.
فرزندم، یا رازهایت را به کسی نگو یا رازداری برای خود انتخاب کن که تو هم رازدار او باشی نه فقط او رازدار تو. و این را هم فراموش نکن که یک راز تا وقتی راز است که بین دو نفر است، به محض اینکه شخص سومی آن را دانست دیگر راز نخواهد بود.(سریال دروغگویان زیبای کوچک)
فرزند عزیزم، از آنچه اعتیاد دارد اعم از مخدرات، سرگرمی ها، بازی ها و نوشیدنی ها دوری کن، چرا که تا امتحان نکرده ای آزاد و رهایی ولی اگر امتحان کردی در بند می شوی و بیمار.
فرزند دلبندم، هر چقدر آلودگی مضموم است و مایه ی بیماری، وسواس هم ناپسند است و عامل بیماری روح و نقطه ضعف.
فرزند عزیزتر از جانم، به هیچکس چنان نگاه نکن که از او بالاتری و او از تو پایین تر، بندگان عزیز خداوند زیر قبای خودش پنهانند و جز خودش کسی آنها را نمی شناسد!
فرزندم، فراموش نکن که: اگر عرشی به فرش آیی و به یاد آر صاحب منصبی که شب هنگام غذایش را ده ها غلام بر طبق های بزرگ حمل میکردند و صبحگاهان سگی بر گردن!
پیش نوشت:
از خوندن خلاصه بلغوریاتِ ذهنِ خسته و لایک خواهِ "بعضی "!! (علامت تاکید)توییتری ها بیزار شدم ولی وبلاگها انگار جزء دنیایِ مجازی محسوب نمیشن انگار پلی هستن به دنیایِ درونِ انسانها
من فکر میکنم خیلی از آدما، به خصوص کسانی که دستی به کتاب برده باشن، گاهی فیلم خوبی دیده باشن، یا در هفته سرجمع بین ده تا بیست دقیقه تفکر کنن ، مثل خود من عمیقا اعتقاد دارن که آدمای متفاوتی هستن و این متفاوت بودن یه جور حس برتری در خودش داره.
وقتی بحث سر تفاوت میشه ما دو ماهیت نیاز داریم مشکل اساسی اینجاست که ما نمیدونیم دقیقا با چه چیز متفاوتیم؟ با چه چیزی و چه کسی؟ یعنی هم میدونیم هم نمیدونیم. ما با همه متفاوتیم! ولی این همه چیه؟ آیا ما اصلا میدونیم این "همه" چیه که خیلی راحت بگیم باهاش تفاوت داریم؟ اصن چرا راه دور بریم ما خودمونم نمیشناسیم! یعنی فقط دو تا مجهول داریم که شناختی ازشون نداریم و بیخودی میذاریمشون تو یه معادله!!
میزان احساس تفاوت بین خود و موجودی به نام "دیگران" در انسانها متفاوته، احتمالا همه یه دزی ازش دارن، ولی وقتی از یه حدی رد میشه میری تو دسته ی آدمای "خود متفاوت بین" که شباهت های زیادی به هم دارن.
این درست مثل یه ویروسه یعنی حتی وقتی فکر میکنی از شرش راحت شدی داره روت اثر میذاره.حتی الان که دارم در مورد آدمای خود متفاوت بین حرف میزنم یه ندایی تو ذهنم میگه من با اونا متفاوتم. بدیش اینه که وقتی دقت میکنی. خوب خوب که دقت میکنی میبینی درست همون چیزایی که به خاطر نداشتنشون
متفاوتی، تو وجودت هستن و اینجاس که آه از نهادت بر میاد. هر چی بیشتر روی جنبه های متفاوت وجودت تمرکز میکنی و بهشون میبالی بیشتر از حقیقت فاصله میگیری.یه آدم حقیقتا متفاوت که میدونه
دقیقا از چه لحاظی با چه کسانی متفاوته میتونه کسانی رو شبیه خودش پیدا کنه، ولی وقتی ویروس خود متفاوت بینی به وجودت میفته تو حتی با خودت هم احساس تفاوت میکنی! اینجوری تنها میشی چون دیگه هیچ کسی رو شبیه خودت نمیتونی پیدا کنی. حتی خودت خودت رو درک نمیکنی! دیگه نمیدونی چی میخوای!
-بدیش اینه که درست تا وقتی که فکر میکنی حست درست میگه فقط نمیدونی چی میخوای ولی وقتی به حست شک میکنی دیگه حتی نمیدونی که چی نمیخوای و این یعنی آشوب!
افکار کاملا تیپیکالی در لایه های زیرین مغزم هست؛ افکاری مثل دغدغه های اونایی که بهشون میگم عوام، که اتفاقا همون افکارم کنشهام رو میسازن. من خیلی وقته یه واژه رو از لغت نامه ی زندگیم حذف کردم و از درونم نگاه می کنم نه از بیرون. اونم متفاوت بودنه
"نتیجه اخلاقی" سعی کنیم خودمون روتو این دنیا پیچیده متفاوت نبینیم نه در حد خیلی زیاد؛ کمش اشکال نداره
امیدوارم پیدات کنم _م_
قبلی ها
در قضیه هواپیمای اوکراینی و ادعای اصابت موشک قبل از بیانیه رسمی از طرف ستاد کل، شمار دیدگاه های مستقل و رشته ها توییت ها در شبکه های اجتماعی توییتر سر به فلک کشید.
جنس تحلیل های و پیشگوئی های "بعضی" از هم وطن ها ذوقی بود و مبنا نداشت و تنها به به خاطر نفرتی که از حاکمیت داشتند؛پیش داوری کردن.
و صرفا نتیجه گیریهای شخصی و استنباطهای باطنی خودشان رو ارائه دادند.و در کنار ربات ها و فرقه رجوی آلبانی نشین،این ها نقش شان گسترش جو بی اعتمادی و بدبینی برای ایجاد تشویش و سردرگمی بود.و مهمل ترین استدلالها و بی ربط ترین استنادات رو هم ارائه می دادند.
بعضی از تحلیلها هم تنها پیرامون دیدگاه های خاص نظامی نویس ها توییتر» که بینشون همگرایی پدید اومد؛شکل گرفت.برای من اعتماد کردن به ارزش اطلاعاتی که این اکانت ها ارائه کردند نیز سخت بود.چون اول اینکه در خیلی از تحلیل هاشون با تلقینات و القائات مغرضانه سعی در القای فکری خاصی دارند و داشتند.و کاملا موذیانه و مزورانه توییت و تحلیل می کنند.
هر چند بعضی از توییت ها هم موضوعات رو با دلایل علمی و مستدل رد می کنند.بدون شک؛در تمام خطاهای پیش گویی هایی که اکانت های به اصطلاح انقلابی و ارزشی نویس توییتر که سرانجام به عذرخواهی آنها هم انجامید.مقدار خوش خیالی دیده میشد که مبادا این حرف که دشمن می زند راست باشد،و سعی در انکار این قضیه داشتند تا جعبه سیاه هواپیما بررسی بشود.خیلی ها در تحلیل هاشون دچار خطای تایید شدند؛دنبال چیز هایی بودند.که دانایی هایشون رو تایید کنه نه نادانی هاشون رو
بعضی ها به سمت مغلطه قصه ای رفتند،خودشون رو با داستان ها و روایات فریب دادند؛ به عبارتی دیگه میتونیم بگیم بازهم دچار خطای تایید شدند.
از طرفی دیگه ای می تونم بگیم شاید نشدند.خطای تایید (آتش گرفتن هواپیما در فرودگاه اسرائیل) یا مغلطه قصه ای (ارجاع به سایر داستان تاریخی در گذشته ).اولی در صورت رد فرض اصابت موشک؛ و دومی در صورت درست بودن اصابت موشک.
چیزی که شگفت آور بود اندازه خطای انباشته پیشگویی ها بود؛و ناتوانی ما به پیش بینی و نتیجه گیری درست در این فضای آلوده که بعضی از حرفه های خاص رو به این باور می رسوند کارشناس برجسته اند،ولی در داستان پردازی و یا بدتراز آن،در خام کردن مردم با مدل های پیچیده ریاضی دستی چیره دارند.
درست مثل اون کسی که رشته زد و گفت درسته تخصصی ندارم اما به خاطر این که رشته ام ریاضی و فلانه بررسی میکنم.
به قول نسیم طالب
" دیدید که چگونه بر اندام ی فکری بعضی ها رخت ریاضی پوشاندند"
حالا یا دانسته نا نادانسته
این #قوی_سیاه،یکی از اتفاق ها نادر و با پیامد سنگین بود که شیوه اندیشیدن و قضاوت کردن و نوع نگاه مون رو دوباره به چالش کشید.
سرگشتگی و سراسیمگی در پیدا کردن خط استدلالی درست در بین هم وطنان اون ها رو دوباره به اشتباه انداخت؛و این توهم درک و هیجانات، روی نتیجه گیری و تصمیم گیری هاشون اثر گذاشت.
سه روز تاخیر برای بعضی ها عذاب آور وباور نکردنی بود؛و غیر قابل بخشش.اما برای بعضی ها هم درسی بود که برای بررسی هایشان باید با کدام شیوهها، با کدام تحلیلها و با کدام نگاهها باید به مسائل بنگرند.برای دولتمردان هم درسی دیگر.
اما به چه قیمتی،به قیمت از دست دادن تعدادی از هموطنان بی گناه و دانشجوهای نخبه کشورمون
من هم با همه ضعف معلوماتی که دارم. نظری با قطعیت ندادم در این مورد، و با احتمال صحبت کردم و نوشتم.
زیر توییت اکانت "عمو ممد" سربازی که از اصابت موشک به هواپیما توییت کرده بود و بعد از چند ساعت دیلیت اکانت کرد، نوشتم و نظر خودم رو گفتم.
یک هم وطن سطحی خوان که نگاه سرسری و بسیار تورقی به نوشته ها ما کرده بود.گمان کرد که ما سرباز رسانه ای هستیم،و آمد این انگ رو به ما زد؛خوب اگه من سرباز رسانه ای بودم که نمی اومدم پیشنهاد دیلیت اکانت رو به دوستانش بدم،البته این رو هم بگم این انگ رو به "احمد سبحانی" هم زدندکه این وسط بنده خدا هیچ کاره بود.
@ahmadsobhani19
همانطور که در ادعای فیک دونستن اکانت خبرنگار اسرائیلی در اعلام کشته شده های پایگاه امریکایی ها احتمال وجودش برای خودمون رو 50-50» می دونستم،احتمال دادم که شاید این اکانت هم که بعضی از نظامی نویس های توییتر که اسکرین شات گرفته بودند و یکی از استنادهاشون این توییت بود؛برای آن ها همین طورباشد.اما تاکیدی دیگری بر حرف نسیم طالب
اگر میخواهید درباره خوی،اخلاق و برازندگی دوست خود چیزی بدانید باید در وضع دشوار اون ها رو بیازماییم.»
دوستانی که
****
همیشه غیرفعال بودن و ننوشتنم تو این یک سال در ویرگول راه به به پای کمال طلبی می گذارم.یا همان تاکید کردن برروی نادانسته ها و چیز هایی که نمی دانیم؛که نسیم طالب بارها در کتابش به آن تاکید میکند.
-اینکه تمام ابعاد رو نسنجیده و اظهار نظر در مورد یک مطلب و یک موضوع خاص و تخصصی حالا چه آموزش،یا سواد رسانه ای یا نامه ای به فرزند باشد را در نظر نگیرم.و اظهار نظر غیر کارشناسی بدهم.
اما تمام سعی ام این بوده این بوده که تا قبل از انتشار مطلبی یا نامه ای به فرزندم تمام جوانب رو بسنجم و به هر موضوعی به چشم یک دانش چند رشته ای نگاه کنم. و بتوانم بر اساس تجربه شخصی، یک حرف تئوریک، علمی و قابل اتکایی و تاثیر گذاری گفته باشم.
که حتی شاید ممکن است در آینده با ادعاهای ناقص و دانش کم من دوباره رد شود.
باید برای کتاب خوانی یه چهارچوب راهنما داشته باشیم
مثال من
برای خوندن کتاب نسیم طالب که به تازگی شروعش کردم ، 4 تا صفحه وورد یادداشت بر میدارم
به ترتیبت1-لغات و کلمات
2-جملاتی که من دوسش دارم
3-لغات انگلیسی و ان هایی که در پانویس کتاب به اون اشاره شده
4-و اخری خلاصه ای از کل کتاب و نتیجه گیری ها و اضافات من
1-خلاصه سازی موضوع کتاب با زبان عامیانه و سازده سازی اون به صورتی که هر فصل یا بخشی رو که میخونم سعمی می کنم با اضافات خودم خلاصه کنم
جملات و لغات رو ممکنه من در نوشته های دیگه با موضوع دیگه استفاده کنم مثلا کتاب اومده در مورد ریسک صحبت کرده اما من ممکنه
کلمات و لغات و جمله ها رو در یک نوشته سواد رسانه ای استفاده کنم
مثل همین نوشته قبلی خودم به عنوان قوی سیاه :هواپیمای اوکراینی
حتی شاید بعد ها هم از اون استفاده کنم
رولف دوبلی میگه من که تو کتاب خونه ام 3 هزار تا کتاب دارم و این در مقابل 30 هزار تا کتاب امبرتواکو هیچه و اونا رو به سه دسته تقسیم میکنه اونایی رو که خونده،نخونده و کتاب هایی که هر سال اضافه میشن
این که چرا اثر کتاب ها در ما در بلند مدت از بین میره به خاطر شیوه نادرست خواندن ماست.
کتاب خوانی ما دقیق نیست.
منظورش از نظر دقیق به نظر من یکی یادداشت بردای هست
این هم بگم که من چون تایپ ده انگشتی رو یاد گرفتم یاداشت با لپ تاپ برای من لذت بخش تره
و یکی این که اگر ما به کلمه ای برخوردیم که معنی اش رو ندانستیم باید بریم اونو سرچ کنیم تا به فهم موضوع کمک کرده باشیم
من بالا گفتم 4 تا یادداشت بر میدارم
در واقع شاید خیلی بیشتر از این ها یادداشت بردارم.چون تو کتاب نسیم طالب قوی سیاه
من به اطلاعات تاریخی که ر میخورم اوناها رو در پوشه اطلاعات تاریخی یادداشت شده از کتاب ها
میبریم
اطلاعات تاریخی یادداشت شده از کتاب ها در پوشه دیگه مرتب شدن
و همون طور اطلاعات تاریخی شنیده شده از زبان دیگران،حالا چه در جمع دوستانه یا سر کلاس یا یک سریال تلوزیون
دوبلی میگه چرا ما نباید یک کتاب رو دوبار بخونیم در صورتی که میایم یه موزیک رو بارها گوش میدیم
و میگه تاثیر برای بار دوم خواندن خیلی بیشتر از دو باره و انگار شما کتاب رو ده ها بار خونده باشین
حقیقتا ما ادهای تنبلی هستیم
من بعضی از فیلم ها رو میشینم ده بار میبینم اما تنبلی میکنم و یه کتاب رو احداقل دو بار بخونم میدونم سخته
اما حتی اگه دوبار هم نخوندم میتونم –با سرعت کم تری بخونم
یا این که حتما باید یادداشت برداری کنم وگرنه اینجور کتابخوندن به درد عمه ی من هم نمیخوره و فقط وقتمو تلف کردم با این جور خوندن
رایج ترین نوع خواندن به معنای مصرف کردن ان در اینده است. همون طور که شعبانعلی هم تو وبلاگش در مورد
یادگیری عمیق و استفاده د زمان های بعد میگه
یه راه حل دیگه
نوشتن کتابی در مورد کتاب خوانده شده
ببینید خاطرات هر چه بیشتر تکراربشن تثبیت می شن
فرهنگ یا کتاب خواندن را به این امید مصرف کنیم که کتب خانه ای ذهنی بسازیم
مجموع هریک از خلاصه برداری ها و یادداشت های من از کتاب ها شاید بعد ها همراه با دیدن یک فیلم یا یک واقعه از زندگی دیگران منجر یه ایجاد یک نتیجه گیری جدید یا جمع بندی خودم راجع به اون مطلب یا موضوع بشه
مثل سواد سانه ای یا تربیت فرزند یا آموزش یا خیلی موضوعات دیگه و هیچی مثل این رضایت بخش و کننده نیست. در واقع با یک تیر چند تا نشون می زنیم.
رولف دوبلی میگه کمتر کتاب بخوانیم اما دوبار بخوانیم.
"کتاب هنر شفاف اندیشیدن"
وقتی ما محتوی کتاب رو به صورت اشفته و یا گنگ و مبهم به یاد میاوریم از یا اصلا بیاد نمی اوریم.
بهتره که تو خیلی از تصمیم ها ،انتخاب هامون تجدید نظرکنیم.
باید برای کتاب خوانی یه چهارچوب راهنما داشته باشیم
تمام
سال 98 با تمام اتفاق های خوب و بدش داره به پایان میرسه
اگه زنده بمونم و از پانادمیک کرونایی گذر کنیم.هیچ وقت امسال رو فراموش نمیکنم.شهادت سردار سلیمانی،قبول شدنم توی دیوان محاسبات و همه گیر شدن ویروس کرونا
خوب تو این دوران قرنطینه فقط به دیدن فیلم و سریال مشغولم و خوندن برای مصاحبه که قرار بعد عید باشه
یه فیلمی دیدم می خواستم نظر خودم رو بیام اینجا بزارم
البته نقد و معرفی فیلم خودمو رو در قالب چند تا توییت تو توییتر گذاشتم فقط دارم اینجا دوباره تکرار میکنم
ای کاش فرصتی بود تا رمان این فیلم رو بخونم. این فیلم چند تا نسخه داره اونطور که میگن 8 تا نسخه و یک سریال سه قسمتی هم داره
خیلی ها میگن نسخه سال 1994 بهتره
از این به بعد اگه دختری رو دیدم تو دوره جوونیش مثل شخصیت "جو" فاز من ازدواج نمیکنم،میخوام مستقل باشم،یا تا آخر عمرم آزاد باشم تا حالشو رو ببرم برداره. حتما آخر و عاقبتش رو با پیشنهاد فیلم گوشزد میکنم.
یه جورایی همون فاز فمینستی که خیلی دارند.البته که بعدش پیشیمون میشه از تصمیم هاش "جو خانم"
باید به بعضی ها گفت
زندگی مثل تو فیلم ها نیست که آخرش با پایان خوب مثل "جو" برات تموم بشه یا نه. یا اصلا یکی مثل "فردریک" گیرت بیاد. آخرش شاید مثل اونجایی تموم بشه که "جو " سر مادرش داد زد وگفت: "اما من خیلی آدم تنهایی ام."
به نظر من که خیلی پایان غم انگیزی داشت.یه جوری،آخر فیلم با جمله"پایان خوب اونیه که بتونه بفروشه"در مورد عوض کردن پایان داستان و اجبار به تموم کردن پایان خوب. توسط نویسنده "جو" و هم کسی که کتاب جو رو خوند و هم کارگردان فیلم، غمناک بودن داستان فیلم رو دو صد چندان کرد
این به خاطر این میگم که
خانم "جو" ازدواج همیشه هم نمی تونیم بگیم تو داستان ها یک مقوله اقتصادی بوده،تو می تونستی با قبول نکردن اصرار دیگران به عوض کردن پایانش؛ داستان خودت رو جاودانه کنی و تو ذهن ها ماندگار هر چند بد تموم بشه. ولی برای دیگران یه درس و عبرت میشد.
تا حالا کسی از خودش پرسیده خوندن کتاب های خودیاری ایا بدردش خورده یا نه
از کتاب های خودیاری که خواسته های چرتی دارند یا دستورالعمل های بی سرو ته میدن همراه با جمله های انگیزاننده و خودستایانه دارند رو قائل قضیه رو می کنند این کتاب ها رو یه جورایی توهین به خودم میدونم
اخه درسته چند تا جمله خوب و قشنگ میتونی از تو کتاب پیدا کنی اما اونا لحظیه
پایدار نیست.حال خوب گرفتن از این کتاب ها بعدش واسه کوتاه مدته بعداخودتی و زندگی خودت و مشکلات خودت با نه
اما
ژانر ضد خودیاری
که به جای کوبیدن بر طبل توخالی شادی و موفقیت، دشواری زندگی رو یاداووری میکنند.
ساختارشون اینه
رویکرد جستار نویسی به جای دستورااعمل نویسی
این نوشته رو میذارم برای بعد تکیل کنم
درباره این سایت